اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

اولين برف پاييزانه اميرحسين

سلام خوبي پسر خوبم امروز صبح كه از خواب بيدارت كرئم بهت گفتم اميرحسين داره برف مياد سريع بلند شدي وبيرون و يه نگاه انداختي ايقد ذوق كردي به من گفتي مامان بيا بريم برف بازي منم بهت توضيح دادم كه تازه شروع به باريدن كرده و خوب ننشسته رو زمين بزار زياد شه بعدا و حاضر شدي و راهي مهد شدي ومنم چندتا عكس از اولين برف امسالت ازت گرفتم ساعت 7:45 دقيقه صبح تازه اول بارش برف بود اينم دم مهدت تا رسيديم مهد كلي برف باريد   ...
25 آذر 1391

ذوق هنري پسرم

سلام پسر خوبم امروز بعد از چند روز تعطيلي جانانه به هزار التماس راهي مهدكودك شدي و همش ميگفتي ميخوام خونه پيشت بمونم و منم بهت ميگفتم برو با دوستات بازي كن تو خونه خسته ميشي و......... تا اينكه راضي شدي هواي تهران همچنان و به شدت آلودست فقط اون چند روزي كه تعطيل بود يه نفس تميزي كشيديم اما ازصبح روز از نو روزي از نو ومثل هفته قبل شد خدا به فريادكسايي برسه كه مشكل دارن خلاصه صبح وقتي رسوندمت مهد وبرگشتم خونه خواستم كف پذيرايي رو تي بكشم يه شاهكار هنري از شما گل پسر روي زمين ديدم و ازش عكس گرفتم وكلي خنديدم كه ماژيك به دستي و همينجور ميكشي  شكل عروس دريايي رو كشيده بودي از بس به كارتن باب اسفنجي علاقه داري من تا ديدمش گرفتم كه عروس دريايي...
18 آذر 1391

خريداي اميرحسين

سلام پسر خوبم الان سريع ميخوام اين پست رو برات آپ كنم و بيام دنبالت كه با هم بريم كلاس موسيقي و يكي اينكه امروز در كلاس موسيقي اولين روز آموزش فلوت ريكوردر تون آغاز ميشه و يكم كلاستون از حالت تكراري خارج ميشه ،ديروز رفتم بازار و يه مقداركي خريد كردم من عادت دارم هميشه اول از همه براي شما گل پسر خريد كنم و به دليل اينكه همزمان براي داداش آلوچه هم خريد كردم و عكس وسايلهاش رو تو وبش گذاشتم ميخوام وسايلهاي شما رو هم كه خريد كردم عكساش رو بزارم البته من اصلا اصلا عادت ندارم چيزايي رو كه ميخرم عكس بگيرم بزارم وب اما اينبار اينكار رو انجام ميدم اينم خريدهاي شما ...
13 آذر 1391

يك صبح پاييزي

سلام اميرحسين جونم پسر مهربونم بالاخره اين تعطيلي ها تموم شدو شما با هزار تا التماس راهي مهدت شدي از بس تو خونه بهت خوش گذشته بود،جديدا به من ميگي سنـــــــــــدي و شما هم كه باب اسفنجي هستي منو كم مامان صدا ميزني وقتي هم بهم ميگي سنـــــــــــدي من بايد جواب بدم بـــــله باب اسفنجي اونم به لهجه سنجابه تو كارتون باب اسفنجي، خيلي عاشقش شدي روزي 10 بار با هم ميبينيم ديروز هوا صاف شدو تصميم گرفتم با خودم ببرمت پارك بازي كني  تو اين چند روز تعطيليه ما هيچ جا نرفتيم اول اينكه فعلا بي وسيله ايم و دوم اينكه بابايي هم پيشمون نبود هوا هم خيلـــــــي سرد بود و ترجيح دادم خونه بمونم تا اينكه برم بيرون و سرما بخوري البته خاله سيما بهم پيشنهاد داد ك...
6 آذر 1391

اميرحسين و چك آپ داداشيش

سلام اميرحسين من خوبي ؟همونطور كه بهت قبلا قول داده بودم ديروز وقت داشتم براي چكاپ ماهانه ،اول از همه جواب آزمايشم رو گرفتم كه اين مثلا آزمايشگاه اون آزمايشي رو كه دكتر برام نوشته بود رو اشتباه از من گرفته بودن  خلاصه اش كنم اما حسابشون دارم آزمايشم رو گرفتم و  اومدم مهد دنبالت و بهت گفتم كه قراره بريم دكتر خيلي خوشحال شدي و وقتي رسيديم مطب خانوم دكتر كلييييييييي با منشي خانوم دكتر صحبت كردي  منشي خانوم دكتر ازت پرسيد ميخاين اسم داداشت رو چي بزارين؟تو هم گفتي پويان عجيب خوشت اومده ها از اين اسم جالب اينجاست كه من اولش فكر ميكردم شايد يكي از همكلاسيهات باشه اما پرسيدم گفتن تو كلاس پويان نداريم!به منشي ميگفتي...
29 آبان 1391

امیرحسین و سرماخوردگی

امان از این فصل سرما و ویروسهاش امیر حسین منم سرما خورد پنجشنبه شب بود خيلي تو خونه حوصله ات سررفته بود همون موقع داشتم با خاله سيما چت ميكردم خلاصه كه هي گفتي مامان بريم يه سي دي جديد بخريم منو راضي كردي از خونه بريم بيرون هوا هم ابري بود اما بارون نبود خلاصه همين كه ما از خونه راه افتاديم بارون شد اونم چه باروني ما هم نيمه راه بوديم خلاصه رفتيم سوپري كوچه بغليمون و سريع برگشتيم خونه از همون شب شروع كردي به سرفه خلط دار حالت كاملا خوب بود من نميدونم چطور يهو اينجوري شدي تو همون فاصله ايي كه رفتيم و برگشتيم ؟خلاصه تا صبح بارون بود فردا صبح كه يكم بارون بند شد بردمت درمانگاه نزديك حونمون جمعه هم بود رفتيم و پزشك كه شما رو ديدن گفتن به شدت گلو...
8 آبان 1391

مهموني ميترا جون

سلام اميرحسين خوبم اين روزها هوا خيلي خوب شده داره كم كم رو به سردي ميره و امروز صبح هم كه هواي نيمه ابري باحالي رو داريم جونم بهت بگه چند روز پيش خونه دوستم ميترا جون دعوت بوديم خانومها بابچه هاي گلشون بودن و ميزبان ميترا جون و رونيكا جون كه از دوستهاي گل موسيقي خودته ،مهموني خيلي عالي بود كلي كيف كرديم هم ما مامانا هم شما بچه ها همون روز من شما رو فرستادم مهد آخه براي ناهار قرار داشتيم براي همين ساعت 1.30 اومدم دنبالت اما تا رسيديم خونشون يكمي طول كشيد خيلي پر ترافيكه مسيرشون تازه اون ظهر بود اونقدر شلوغ بود خلاصه مطلب وقتي رسيديم شما رفتي با دوستاي خودت بازي كني ما خانومها هم دور هم جمع شديم و با هم گپيديم و ميترا جون يه ميز ناه...
1 آبان 1391

اميرحسين و بازي فكري

اين روزها سرم شلوغه ها صبح زود از خواب پا ميشيم تو رو ميبرم مهد با وجود اينكه ما الان سه نفرهستيم چنان خونه در طول روز ريخت و پاش ميكني تازه الان كه اينقدر باهات صحبت كرديم داري بهتر ميشي كه خلاصه من بيچاره همش درگير تميزي و جمع و جور كردن خونه هستم تا هم به خودم ميام ميبينم كه بايد بيام دنبالت و بيايم خونه تمرينات كلاس موسيقيت هم چند برابر شده و هر روز تمرين داريم و خلاصه باهات خيلي درگيرم تا بهت ياد بدم و تو هم تمريناتت رو بزني و يه وقتايي حوصله نداري و تمريناتت رو تموم نميكني خلاصه ديگه روزم شب شده و روز جديد و كارهاي بيشتر اون وقت بعضي ها ميگن اگه بچه اول بره مدرسه بهتره بچه دوم رو بياري واقعا كسايي كه اين حرفها ...
26 مهر 1391

اولين كار كلاسي

اميرحسين وقتي روز چهارشنبه از مهد اومدي خونه يه برگه تو كيفت بود كه مربيت گذاشته بودعكسهاي خودت من مامانم و بابام و عكسهاي بابايي و مامان و باباش رو بچسبونم و تحويل بدم ديشب وقتي خواب بودي كارات رو انجام دادم از توي كامپيوتر همينجوري چندتا عكس انتخاب كردم و پرينت زدم و چسبوندم برات البته عكس بابا محمد رو نداشتم تنها عكسي كه ازش بود در حال چرت زدن بود منم بخاطر اينكه جاي عكسش خالي نباشه به همون اكتفا كردم و اون رو برات چسبوندم. اينم ربعه شجره نامه ات واي يهو دلم براي باباي خودم هم تنگ شد قربونش برم مخصوصا وقتي داشتم عكسش رو ميچسبوندم الان يكسال ميشه تقريبا كه نديدمش خودش هم كه نمياد پيشمون همش ميگه شما بياين بوشهر . ************...
15 مهر 1391