اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

سفر شمال

اميرحسين عزيزم چهارشنبه شب يهو تصميم گرفتيم با خاله سودي بابا محمد و عمو عباس بريم شمال البته قبلش خاله سيما بهمون زنگ زد كه بريم تبريز اما خوب به دلايلي كه بعدا به خاله سيما توضيح ميدم و همينطور سردي هواي تبريز تصميم گرفتيم بريم شمال اونم چه شمالي حسابي كيف داشت قرار بود صبح ساعت 7 راه بيوفتيم كه مثلا نهار برسيم اونجا و از اين برنامه ها اما تا از تهران زديم بيرون شد ساعت 11 تو راه خيلي خوب بود جاده چالوس پوشيده شده بود از برف،وخيلي از جاها هم بود كه از سرما قنديل بسته بود و خيلي طبيعت زيبايي رو توي زمستون به وجود آورده بود يه رستوران وايساديم و بابا محمد و عمو عباس چايي خوردن و دوباره به راهمون ادامه داديم توي جاده يه اتفاق بدي افتاد كه من ...
15 ارديبهشت 1391

خريد عطر

سلاممممم ببخشيد اين روزها زياد فرصت ندارم بيام نت و برات آپ كنم چند روز پيش با بابا محمد و بابا سيامك رفتيم ميدون آرژانتين از هايلند عطر بخريم و اينو بهت بگم كه عاشق عطر و ادكلن هستي ازت عكس گرفتم كه ببيني چه كارهايي ميكردي براي خودت تست ميكردي خيلي شيطوني كرديا داري براي خودت عطر تست ميكني بلاااااا بهت گفتم اميرحسين قهوه بو كن تا بوي عطرهايي كه تست ميكني قاتي نكني به من ميگفتي اين قهوه است براي خودم شير قهوه درست كنم باهاش داشتي ميگفتي شير من ازت عكس گرفتم   ...
15 ارديبهشت 1391

اميرحسين و ماهي گلي

سلام سلام سلام خوب هستي اين روزها شمارش معكوس زمستون شروع شده و كم كم داره بهار از راه ميرسه البته عيد امسال نميدونم چرا برام بيمزه اس اما خوب اين نيز بگذرد و دو شب پيش يهو بهم گفتي بريم ماهي گلي بخريم و با هم رفتيم سمت فروشگاه شهروند اونجا ماهي ميفروختن و هفت سين براي سر سفره خلاصه اينكه دو تا ماهي خريديم نميدونم چرا همون شب كه خواستيم بريم ماهي بخريم چي شد كه يهو عينك آفتابيت رو برداشتي و گفتي من ميخوام عينك بزنم و من هرچي توضيح ميدادم كه عزيزم كسي تو شب عينك آفتابي نميزاره تو روز براي اينكه آفتاب اذيت نكنه چشمامون عينك ميزنيم و از اين حرفها /اخرش ميگفتي خوب مامان من دوس دارم منم گفتم اوكي اشكال نداره عينك بزن اون وقت ميبيني تو شب چشمات جا...
15 ارديبهشت 1391

كنسرت 90/12/15

سلام عزيزم امروز كنسرت كلاسي داشتين و بابايي نبود كه با هم بريم يه چيزي بهت بگم اميرحسين وقتي كنسرتتون برگزار شد خيلي خوشحال بودم خيلي خيلي وقتي بزرگ ميشي و عكس و فيلم خودت رو ميبيني كه وقتي بچه بودي اولين كنسرتت چجوري بوده بزرگ كه شدي چي ياد گرفتي و ساز تخصصيت چيه ؟؟؟؟ من كه نزديك بود از خوشحالي زياد بزنم زير گريه اينم اسامي كلاس كه بروشور چاپ كرده بودن خوب حالا عكسها سالن كنسرت ورودبه سالن كنسرت شروع كار مابقي ادامه مطلب   هر كسي يه ساز دستشه اميرحسين هم زنگوله دستشه بازي با نت كه هر كسي يه نت داره و شعرش ميخونه يا اينكه توي خونه نت خودش وايميسته من خيلي لذت بردم...
15 ارديبهشت 1391

آخرين پست سال 90

و به قول حافظ شيرازي: نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد               عالم پير دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد             چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد ************************************************************ سال 90 هم داره كم كم لحظات آخرش رو سپري ميكنه باهمه خوبي ها و بدي ها داره تموم ميشه گرچه كه زمستون داره تا لحظات آخر مقاومت ميكنه اميرحسين عزيزم مامان جان ميخوام يه چندتا نصيحت كوچولو كنم اين نصيحت رو بهش فكركن: روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامرو...
15 ارديبهشت 1391

سفر نوروزي به آمل و اولين پست 91

سلام سلام سلام به همه دوستاي گلم امروز اومدم كه يكم از سفر پماجرامون بتعريفم البته كاملا مختصر چون خيلي كار دارم و وقت نميشه بعدا حسابي ميام آپ ميكنم هوا نسبتا سرد بود اينجا جاده هراز هست و توي جاده تسمه دينام ماشين پكيد ومامنتظر امداد خودرو تو اين بدبياري منم از اميرحسين عكس ميگفتم جنگلي توي منطقه زيارو توي آمل من و ببين كه با چه جراتي دارم رد ميشم اينجا هم كه دوست بابايي اومد نشست پشت ماشين رانندگي كنه ماشين انداخت تو زمين كشاورزي پر از شل اين كه ميگم پرماجرا بود يكيش اينه همه در حال در آوردن ماشين كه نشد تلاشهاي زياد بدتر شدن ماشين و بيشتر رفتن تو زمين كشاورزي. درآخر جرثقيل بالا...
15 ارديبهشت 1391

سومين سفر اميرحسين به مشهد

٩١/٠١/٠٩ اولين سفر اميرحسين با قطار به سمت مشه بو ابته اين سومين بار بو كه با هم به مشه ميرفتيم اميرحسين خيلي سفر خوبي بو با وجود اينكه فقط يك روز مشهد بوديم و دو روز تو راه اما ما هدفمون فقط زيارت بود و بس كه قسمت شدو زيارت امام رضا رفتيم و چه صفايي داشت مخصوصا دعاي كميل شب پنج شنبه توي حرم آقا امام رضا(ع) ايستگاه راه آهن تهران كه فقط مشغول بازي بودي تا رسيديم و برگشتيم اينكه ميگم همش مشغول بازي بودي ساعت 5.15 دقيقه صبح تازه رسيده بوديم راه آهن مشهد بيدار شدي به من گفتي من گيمم رو ميخوام واااي كه چقدر سرررد بود همون روز بعدش هوا خوب شد. اینم یک نمونه شیطنتت که شیشه رو آوری پایین بیرون رو تماشا کنی اونم توی شب راستی من ...
15 ارديبهشت 1391

اميرحسين با چهره جديد+اولين بازي توي پارك درسال91

سلام اميرحسين جونم خوبي ايشالا هميشه ايام به كامت باشه پسر خوبم امروز خيلي تو خونه حوصله ات سررفته بود و منم بهت قول دادم ببرمت پارك و عصربا هم رفتيم و شما كلي خوشگذروني و آتيش سوزوندي بلاااااااا امروز صبح ساعت 6 صبح هم مامان جون و عمه فاطمه رفتن سر منزلگاه و عمو حميد هم از تركيه برات گرمكن و شلوار آيداس آورد كه خداييش خيلي خوشگل و با كلاس بود.بابايي هم كه نيستش رفته خونه دومش بندرعباس و ما هم بعد از كلي تعطيلات و دور هم جمع بودن حالا همه برگشتيم سر كار و بار خودمون و روزگار هم داره از نو طي ميشه و به همين سادگي 18 روز از سال جديد گذشت. خدايا امسال سال خوبي باشه ،يه چيزي بگم شايد در آينده اين پست رو بخوني بخندي براي خودت الان دارم با هزار تا...
15 ارديبهشت 1391

اميرحسين و تجربه رفتن به سينما 5 بعدي

دو شب پيش تو خونه كسل شده بوديم گفتيم بريم پارك پرواز يكمي آب و هواي بهاري استشمام كنيم و اميرحسين و بابايي اش يكمي با هم بازي كنن.......... خوووووووووولاصه كلوووووووووووم شما خلاصه كلام بخونيد رفتيم و يكمي بازي و شيطوني و شهربازي و فوتبال بازي با بابايي يهو تصميم گرفتيم يكم هيجان به خرج بديم و بريم سينما 5 بعدي خوووووووولاصه كلوم كه خودمون هم اولين تجربه مون بود، رفتيم اونجا واز بيرون اميرحسين براي خودش از مانيتوري كه گذاشتن كه مردم هيجان رو ببينن و بيشتر تشريف بيارن اونجا به چشاشون عينك زدن صندليها بالا ميره و خيلي تكون داره و همه دارن جيغ ميزنن و ميگفت من نميام ميترسم اميرحسين ببين چه بلاي به سرت آورديم هروقت بزرگ شدي اين پست رو خوندي بد...
15 ارديبهشت 1391

امروز تهران سيل برداشته چه سيلي.............

سلام اميرحسين الان كه دارم برات آپ ميكنم خيلي نگرانتم از طرفي فعلا صحيح نيست بيام دنبالت مهدكودك به شدت داره تگرگ و بارون مياد همه جا يه تكه سفيد شده و خيابونها سيلابي شدن نميدونم چيكار كنم؟؟؟؟؟ در اولين فرصتي كه بند اومد بارون و تگرگ ميام دنبالت اينم چند شب پيش رفته بوديم پارك نياوران بارون لطيفي مي اومد داري ميخوني تاب تاب عباسي ميگفتم اين الاكلنگه نه تاب اما شعر خودت و ميخوندييييي از بس شيطوني كردي نتونستم ازت عكس بگيرماااااااا گذاشتم كه ببيني چجوري اينور اونور ميدوييديي اینم سیلاب امروز ...
15 ارديبهشت 1391