اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

مهموني ديشب

ديشب رفتيم خونه خواهر شوهر خاله سيما مهموني قرار بود بريم بيرون كه نشد و همه دور هم بوديم و كلي شيطوني كردي با اسباب بازيهاي ريحانه بزي ميكردي ريحانه كوچولو همخيلي بانمك و خوشمل شده بود اينقدر دخمل خوبي بود همه اش ميخنديد و آروم بود دلم براش تنگ شده  لپاش محكم ميگرفتم بيچاره هيچي نميگفت خيلي عزيز شده ريحانه جونم در كنار پسرخاله شيطون و بلا بيچاره ريحانه با ترس بهت نگاه ميكنه نمونه ايي از شيطنت پسر خاله و تعجب ريحانه اميرحسين توي باشگاه پسرعمه ريحانه اينم پاپي پسرعمه ريحانه كه هم اميرحسين و هم ريحانه ميترسيدن ازش     ريحانه خاله چرا اينقدر با تعجب نگاه پسرخاله ميكني كلا ريحانه تو تع...
19 بهمن 1390

يه هفته تا .........

سلام اميرحسين جونم ماماني هفته ديگه سه شنبه تولدته و 4 ساله ميشي براي چهارشنبه توي مهد برات وقت رزرو كردم براي جشن تولدت خاله سيما اومده تهران .اما خونه خواهر شوهرشه با هم قرار گذاشتيم امشب بريم بيرون الان هم ميخوايم بريم خونه خواهر شوهر خاله سيما بعد از اونجا با هم بريم بيرون. تولدت مبارك پيشايش نازنينم   ...
18 بهمن 1390

دلتنــــــــــــــــــــــــــــــــــگم

  •..¸.¸.•*'¤°.¸¸.•دلتنگــــم.¸¸¸.•*'¤°.¸¸ گاه دلتنگ مي شوم دلتنگتر از همه دلتنگي ها گوشه اي مي نشينم و حسرت ها را مي شمارم و باختن ها را، و صداي شکستن ها را... نمي دانم من کدام اميد را نااميد کرده ام و کدام خواهش را نشنيدم و به کدام دلتنگي خنديدم که اين چنين دلتنگم. دلتنگم، دلتنگ...! ...
13 بهمن 1390

تگرگ

اميرحسين امروز داشتي از پشت پنجره به بيرون نگاه ميكردي هواي خيلي جالبي بود بارون مي اومد بعد برف مي اومد دوباره باروني ميشد بعد يهو تگرك اومد و گفتي مامان بيا بريم از تو بالكن نگاه كنيم و ميرسيدي اينا چين منم بهت گفتم تگرگ خيلي برات سوال بود ميگفتي چي تگرگ ؟تگرگ چيه بابا!!!! منم كه بهت ميگفتم قطره هاي يخ زده بارون ميشه تگرگ زياد متوجه نشدي اما تو ذهنت مونده خيلي خوشت اومده بود نگاه ميكردي چه صدايي ميده وقتي ميخورد به بالكن اون وسط حياط تگرگ ريخته ...
13 بهمن 1390

پسر دوست داشتني من

اميرحسين گلي ديروز خيلي لباس تنت كرده بودم وقتي كه اومدم مهدكودك دنبالت يكي از كارمنداي مهد گفت بهت ميخواي بري برف بازي شما هم كه عاشق اينكار ، بعد يهو به من گفتي مامان دوربين آوردي برف بازي كنم ازم عكس بگيري منم بهت گفتم عزيزم زياد برف زياد نيومده و دارن آب  ميشن اما اين ديگه تو ذهن شما مونده بود تا امروز صبح كه از خواب بيدار شدي يهو گفتي مامان پاشو بريم برف بازي. ديگه وقتي رفتيم توحياط خودت ديدي زياد نيومده راضي شدي ببين از كجا داري ميري مخصوصا از اون گوشه كه برف هست راه ميري دستت يخ زد خيلي دوست داشتني هستي عزيزم خيلي دوست دارم تا روز تولدت 13 روزه ديگه مونده عزيزم هميشه در قلب من...
12 بهمن 1390

رنگ انگشتي

امروز برات رنگ انگشتي خريدم وقتي اومدم مهد دنبالت كلي شوق و ذوق داشتي زود برسيم خونه و بري براي خودت نقاشي بازي توي حموم مهلت ندادي تا رسيدم خونه بدو رفتي حموم و من برات رنگها رو حاضر كردم كه بازي كني مثلا داري قلب ميكشي درنهايت به قول خودت داري همه رو قاطي قاطي ميكني بهت گفتم اميرحسين همه رو بشور گفتي چي من بشورم اينم يه عكس از هواي امروز وقتي بزرگ شي ببيني اين روز هوا چطوري بوده   ...
11 بهمن 1390

اولين كنسرت

امير حسين خوشگلم ماه آينده يعني 15/12/1390 توي سالن كنسرت موسسه تون قراره كنسرت برگزار شه و شما هم اون روز اجرا دارين چقدر من خوشحالم اين براي سن شما خيلي خوبه روي سن برين و اجرا كنيم براي اعتماد به نفس و استقلالت خيلي خوبه و منم با اشتياق خيلي زياد منتظر اون روزم ازت عكس بگيرم و در آينده ببيني كه اولين بار كه رفتي روي سن چند ساله بودي و چي خوندين با بچه ها قراره خوشحال و شاد و خندان رو بخونين من از آموزشگاهتون خيلي خيلي راضي ام يادگيري كاملا روي اصول و علم هست اينجور نيست كه هروقت خواستي موسيقي ياد بگيري بگن بهت برو فلان ساز رو بخر و بعدم نت ياد بدن و بگن حالا ساز بزن نه خيلي پيشرفته اس اول خوب پايه سازي ميكنن كاملا با برنامه تاحالا 8 ماهه...
11 بهمن 1390

سی دی

امیرحسین گلم سلام خوبییییی ایشالا همیشه سلامت و تندرست باشی امیرحسین یه چند مدته خیلی به سی دی علاقه پیدا کردی و یه عالمه سی دی داری ، همه شون به شدت خش دارشدن از بس که این سی دی ها رو به درو دیوار میکشی قابل استفاده نیستن اما خوب مجبورم نگهشون دارم تا کلکسیونت بهم نخوره و خیلی این برام جالبه حالا نمیدونم از سر علاقه است به این سی دی ها همشون رو تو ذهنت داری اگه من یکیشون رو بندازم سطل آشغال خيلي گریه میکنی اوایل من مینداختمشون دور اما حالا جراتش ندارم بعدش بفهمی خیلی گریه میکنی و منم دوست ندارم اذیت شی یه وقتایی هم همه رو با خودت میبری مهد حدودا ٢٥ تا سی دی خش دار و به تیچرت میگی حتما اون کارتون ها رو برات بزاره کارتونها هم خش دار...
9 بهمن 1390

كوهنوردي

وااااااي اميرحسين امروز تو خونه مشغول كار و بار بوديم كه عمو حميد زنگ زد و گفت حاضر باشين بريم دماوند بعد كه اومد دنبالمون من كه گفتم نميام چند مدت پيش رفته بوديم خيلي هوا سرد بودو حسش ندارم بيام نظرمون تغيير كرد به موزه حيات وحش دارآباد و همگي رهسپار به سوي موزه وطبق معمول بابا سيامك هم پیشمون نیست ماشين رو پارك كرديم بريم موزه ميگفتي مامان من نميتونم ببينم آفتاب نميزاره در ورودي موزه كه عمو حميد داره با نگهبانش صحبت ميكنه مثل اينكه موزه رو يه سه ماهي ميشه بستن دارن تعمير ميكنن قابل توجه كسائي كه شايد مثل ما در جريان نباشن نريد يه وقت كه برميگرديد و اينم يه عكس با آقاي قودزيلا به گفته اميرحسين اولش فكرميكردي راستكيه ميتر...
8 بهمن 1390