اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

پسر شيطون

سلام پسرم خوبي ؟اين كه ميگن وقتي بچه ها تو خونه صداشون نياد ببين داره چه شيطوني ميكنه راسته ها مثلا خودت چند شب پيش حسابي داشتي تو خونه ورجه وورجه ميكردي يهو صدايي ازت نيومد اومدم تو آشپزخونه كه از يخچال آب بردارم بخورم ديدم بلههههه اميرحسين كنترل قطارش رو برداشته كشوهاي كابينت رو باز گذاشته و يه چاقو پيدا كرده و داره با نوك چاقو پيچهاي كنترلش رو وا ميكنه.من هاج واج نگات ميكردم تازه شما در عين خونسردي تمام داشتي بهم توضيح ميدادي همه پيچهاش رو باز كردي اون پيچ وسطيه نميتوني باز كني مياي كمكم ازم درخواست كمك هم داشتي بهت گفتم اميرحسين چرا به چاقو دست زدي خيلي خطرناكه خداي ناكرده يهو دستت ببره چي؟ اما شما  ميگفتي خوب حالا بزار اين پيچ ر...
13 مرداد 1391

اينم از كارتن بن تن

اميرحسين خوبم ديگه كلاس زبان نميبرمت همون كه مهد ميري فكر كنم برات كافي باشه آخه يه چند مدتي ميشه كه زياد حوصله كلاس رفتن نداري و اصلا تو كلاس حواست جمع نميكني اين قضيه رو مربي موسيقيت به من گفت مربي زبانت هم همين رو گفت و منم خيلي از اين قضيه ناراحت شدم كه چه چيز باعث شده اينجوري بشي آخه شما خيلي موسيقي و زبان دوست داري،به اين نتيجه رسيدم كه ديگه اصلا اصلا بهت اجازه ندم كارتن بن تن نگاه كني كه خيلي روت تاثير منفي گذاشته بود همش ميخواستي خودت رو عين شخصيت بن تن جا بدي تو كلاس موسيقي همش همين كار رو ميكردي مرتب به بچه ها ميگفتي كه ميخواي موجود يخي بشي يا نميدونم از اين هيولاهايي كه بن تن ميشد مقصر اصلي هم منم كه بدون اينكه بدونم اصلا بن تن چي...
8 مرداد 1391

بي عنوان

هرچي فكر كردم چه عنواني بزارم ديدم همش تكراريه مثل پارك رفتنمون كه خيلي تكراريه امروز عصرهم رفتيم پارك و شما هم بازي كردي براي خودت درحد ناي آخر، همه مردمي كه اومده بودن جالب بود به خاطر اينكه فردا روز اول رمضان هست همه چي آورده بودن و يه بخور بخوري بود خيلي جالب بود بعضي ها هم كه روزه بودن افطاري اومده بودن پارك .اين تابستون خيلي داره بهت خوش ميگزره ها من بيچاره هر عصر بايد ببرمت پارك شما هم كه هرچقدرامكانات تو خونه باشه حوصله ات سرميره و پارك جز برنامه روزانه است.يه مدتي تصميم داشتم بزارمت كلاس خلاقيت آخه اصلا نقاشي بلد نيستي خوب،يه جورايي دوست نداري ديدم اذيت ميشي اونم بيخيال شدم و اين تابستون رو طبق ميل شما پيش ميرم واميدوارم كه بهت خوش ...
30 تير 1391

ما اومديم

بالاخره بعد از يك ماه اينترنت ما هم وصل شد آخيش داشتم ميمردم از بي نتي از دوستاي گلم كه جوياي حال ما شدن ممنونم اين روزها هم تابستونه و اميرحسين تو خونست و فقط كلاس موسيقي ميره و كلاس زبان عصرها هم اگه وقت بشه ميريم پارك مخصوصا اين هفته كه شهرداري توي پارك پرواز جشنواره گذاشته و اميرحسين هم خودش ميكشه براي خاك بازي منم هروقت ميبرمش يادم ميره دوربين ببرم ازش عكس بگيرم الان ميخوام آپم رو خيلي خولاصه كنم شما خلاصه بخونيد اينم يه عكس همينجوري رفته بوديم تيراژه خريد بعدا ميام با آپ هاي جديد ...
26 تير 1391

جشن فارغ تحصيلي اميرحسين جوني

سلام اميرم خوبي امروز ميخام عكسهاي فارغ تحصيليت توي مقطع KG1 رو برات بزارم و قراره امسال تابستون خونه باشي و منم فقط كلاس زبان ثبت نامت كردم و همون كلاس موسيقي كه ادامه داره و از قبل ميري حالا بريم عكسها با دوستت يه اجراي دو نفره داشتين و سوره قل هو والله و كوثر رو به انگليسي و عربي خوندين اينم جايزه هايي كه موسسه بهتون داد يه ليوان هم دادن كه عكس خودتون روش بود اينم از فارغ تحصيلان ما و اينم ديپلم از اين مقطع تحصيلي   ...
24 خرداد 1391

كلاردشت

سلام امروز بعد از چندين مدت تصميم گرفتم برات آپ كنم اين چند روز تعطيلي خونه نبوديم رفتيم كلاردشت خيلي خوش گذشت هوا عالي بود بماند كه ترافيك بود براي رفتن كه ما صبح جمعه به اتفاق عموي خودم كه اومده بودن تهران با سارا جون و ساغر رفتيم شمال خواستيم از جاده چالوس بريم همين كه رسيديم اول كرج ديديم كه يه ترافيك ديوانه كننده اي به وجود اومده تا مرزن آباد ، تا شب گير مي افتاديم از اون مسير ميرفتيم همون موقع تصميم گرفتيم مسير رو عوض كنيم  از جاده قزوين بريم سمت منجيل و رودبار و از اون طرف بريم رامسر رامسر كه رسيديم اكبر جوجه خورديم كه عالي بود و بعدش عباس آباد و مقصد نهايي كلاردشت براي اقامت كه خيلي صفا داشت هر چند كه ترافيك داشت اما خيلي خيلي ك...
16 خرداد 1391

روزهاي خسته كننده

سلام عزيزم خوبي ايشالا كه هميشه سلامت باشي ديروز خيلي حصله مون سررفته بود خيلي فكر كرديم چيكار كنيم تصميم گرفتيم بريم پارك هوا هم ابري بود يكمي هم بارن اومد نميدونم چرا اين روزها خيلي خسته كننده شده تي مسير خونه به پارك بوديم خيلي حرف زديا ماشالا به من رفتي حسابي افتادي به حرف زدن تازه ادا هم در مي آوردي اينجا هم داشتي ميگفتي با صداي كلفت البته ها بن تن  دنيات شده بن تن حالا كاشكي يه الگويي بود همش به فكر تغيير شكل دادن و كشتن هيولاهو از اينجور كارها هستي چي بود اين بن تن كه مثه بختك افتاده تو زندگي ما بخداااااااااااااااااااااا بابايي هم داشت بهت ميگفت نبايد زياد نگاه كامپيوتر كني بازي كني، چشمات ضعيف ميشه تو هم داشتي حسابي...
25 ارديبهشت 1391

حس زيباي مادرانه

حس زيباي مادر بودن: وقتی بچه زمین می‌خورد، مادر گریه می‌کنه؛ وقتی مادر زمین می‌خوره، بچه می‌خنده!   تقديم به همه مادران دنيا و همچنين تقديم ويژه به مامانهاي ني ني بلاگي ومامان خودم . . . . . مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی‌های من ساختی. مادر، ستاره‌ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی‌توانم کوشش‌هایت را ارج نهم و محبت‌هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی...
22 ارديبهشت 1391

بالاخره آپ كردم

سلام امير حسين جونم خوبي بالاخره بعد از چند مدت حوصله ام شد  برات آپ كردم اين رزها خيلي گرفتارم خيلي كار دارم شما هم كه طبق معمول ميري مهد .اتفاقات هم اين روزها زياد بود فقط در همين حد بدون كه بالاخره همه چي آروم شد ديرز بعد از چند مدت بردمت پارك از بس صبح گرفتارم عصر كه ميشه حصله ندارم اما ديرز بردمت  يه دل سير بازي كردي تازه سينما سه بعدي هم رفتيم كه خودت خواستي بريم معدن بود  وسطاش ديگه ترسيدي منم عينكت رو از رو صورتت در آوردم اما خب نميشد بيايم پايين صندلي ت حركت بود بايد صبر ميكرديم تموم شه حالا چند تا عكس ژست موقع رفتن به پارك تازه از مهد هم اومده بودي خونه راستي يه كشتي هم توي پارك اضاف كرده بودن كه ...
20 ارديبهشت 1391