اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

از همه چيز

اول از همه سلام به روي ماه تو گل پسر مهربون سال نو مبارك عسلم يكسال گذشت با همه خوبي بدي خوشي نا خوشي سختي و آسوني يكسال گذشته خيلي پر اتفاق بود مهم ترينش ورود ارميا گلي به جمع ما سه نفر،و اينكه شما خيلي داداشي رو دوست داري بيشتر از اونچه كه خودم تصورش ميكردم و چقدر باهاش مهربوني فقط يه وقتايي كه داري كارتون نگاه ميكني و جاهاي خيلي حساس كارتونه و داداشي همون لحظه اوج گريه هاش باشه بلند ميگي مــــــــــــــامـــــــــــــــان به داداشي شير بده من دارم كارتون نگاه ميكنم خيلي وقتها هم در آروم كردن داداشت به من كمك ميكني و باهاش بازي ميكني خلاصه اينكه يه آرزوي خيلي بزرگ كه دارم اينه كه چون تو داداش بزرگتري مثل يه كوه استوار و محكم پشت داداشت باش...
26 فروردين 1392

گذر زمان

انگار همين ديروز بود كه با بابايي آشنا شدم بعدش مراسم عقد بعد عروسي بعد حاملگي و بعد دنيا اومدن اميرحسين جونم، رشد كردنش ،راه رفتنش ،هي بزرگ و بزرگتر شدنش،ديشب وقتي داشتم داداشت رو ميخوابوندم و به صورتت نگاه ميكردم يهو به خودم گفتم حواست نيستا اميرحسين داره كم كم بزرگ ميشه ياد كوچولويي هات افتادم كه چقدر منو اذيت كردي خيلي بچه بد قلق و نا آرومي بودي يادش بخير اونموقع كه خونمون بوشهر بود بنزين هم ارزون بود و هنوز يارانه اي نشده بود، شبا يا هروقتي كه بابايي از سر كار خونه مي اومد ما عازم سفر ميشديم دليل داره ميگم سفر بخاطر اينكه اصلا آروم نميگرفتي و فقط تو ماشين خوب مبخوابيدي براي همين هروقت بابا مي اومد راهي دشت ارژن ميشديم و برميگشتيم ك...
5 اسفند 1391

تولد اميرحسين

سلاممممممممم گل پسر مامان الههي مامان قربونت بشه فردا تولدته بابايي امروز صبح واست كيك تولدت رو سفارش داد من هنوز نديدم چي سفارش داده اما ميدونم انگري برد هست همون چيزي كه دوست داري بابايي صبح يهم زنگ زد و گفت رو كيكش بنويسم اميرحسين جان تولدت مبارك از طرف داداش آلوچه منم خوشم اومد و گفتم خيلي خوبه با وجودي كه داداشي دنيا اومده هنوز بهش ميگي آلوچه  خيلي پستها هست كه وقت نكردم برات آپشون كنم ايشالا همشون سر فرصت يه روز قبل از زايمانم رفته بوديم خريد داداشي تازه دنيا اومده بود اومده بودي ملاقاتمون من تازه از بيمارستان ترخيص شده بودم ايشالا كه صد سال زنده باشي پسر خوبمممممممم ...
24 بهمن 1391

خريد اميرحسين

هروقت بابايي ميخواد بره بندرعباس ما ميريم هايپر استار و خريدهاي كلي ميكنيم و هروقت كه خريدمون تموم ميشه و ميخوايم بريم اميرحسين بايد خودش چرخ دستي رو هل بده البته هل دادن كه نه بازي كردن با چرخ ،بابا سيامك بايد از جلو چرخ رو بكشه اميرحسين هم پاهاش رو جفت ميكنه و كف فروشگاه پاهاش رو ميكشه و سر ميخوره كه عكسش رو ميزارم چه شيطوني هستي بلاچهههههههه اينم كاري كه خيلي دوس داري ،كف فروشگاه سر سره بازي   ...
30 دی 1391

كنسرت موسيقي

دوباره يه كنسرت موسيقي كه من خيلي ازت راضي بودم و كلي پيشرفت داشتي اما هنوز اون شيطنت هاي خودت رو داري و يه وقتايي كارات رو انجام نميدادي اما در كل من كه خيلي راضي بودم و خوشحال از اينكه اينقدر پيشرفت كردي اينجا هم اجراي شعر زرافه پير بود كه اميرحسين طبل ميزنه و اينم يه عكس دسته جمعي از بچه هاي كلاس كه البته چندنفر نبودن ...
30 دی 1391

سرزمين عجايب

تقريبا دو هفته پيش بابايي عصر بهمون زنگ زد كه براي ساعت 8 شب بليط گرفته و داره مياد تهران و ما بايد تا ساعت 11 خودمون رو ميرسونديم كه بريم دنبالش خلاصه از بس يه مدت هوا سرد بود البته الان هم هست منظورم اينه كه خيلي كم ميبردمتت بيرون تصميم گرفتم كه ببرمت سرزمين عجايب براي خودت يكم بازي كني و بعدش بريم دنبال بابايي و كلي بهت خوش گذشت خوبيش اين بود كه چون ما ديررفتيم ساعت 9 بود خيلي خلوت بود راحت بازيهاتو كردي و بعدش هم رفتيم دنبال بابا ...
30 دی 1391

خبرهاي زياد

سلام پسر قند عسلم خوبي عشقم ،من اين روزها خيلي خيلي كم پيدا شدم و وقتام يه جورايي كم شده ،هم اينكه مهمون داشتم و سرگرم بودم از يه طرف دنبال كارهاي بيمارستان بودم به دليل اينكه پرونده نداشتم دوندگي داشت يه عالمه پست هاي عقب مونده هست اما از بس وقتي نتم باز هست سايتهاي بيهوده باز ميكني كامپيوترم به شدت ويروسي شده و عكسهاي دوربينم رو نشون نميده،الان هم ترس ورم داشته نكنه رم دوربينم ويروسي شده باشه يه خبر جديد اينكه مامان جون اينا دارن ميان تهران زندگي كنن و حسابي دور و برمون شلوغه خونه ايي هم كه گرفتن دقيقا كوچه پشتمونه،همه چي عاليه شكر خدا ديروز وسايلم رو حاضر ميكردم و ساك بيمارستان رو ميبستم و تو هم دلت خوش بود كه قراره داداش آلوچه به دنيا بي...
30 دی 1391