خبرهاي زياد
سلام پسر قند عسلم خوبي عشقم ،من اين روزها خيلي خيلي كم پيدا شدم و وقتام يه جورايي كم شده ،هم اينكه مهمون داشتم و سرگرم بودم از يه طرف دنبال كارهاي بيمارستان بودم به دليل اينكه پرونده نداشتم دوندگي داشت يه عالمه پست هاي عقب مونده هست اما از بس وقتي نتم باز هست سايتهاي بيهوده باز ميكني كامپيوترم به شدت ويروسي شده و عكسهاي دوربينم رو نشون نميده،الان هم ترس ورم داشته نكنه رم دوربينم ويروسي شده باشه يه خبر جديد اينكه مامان جون اينا دارن ميان تهران زندگي كنن و حسابي دور و برمون شلوغه خونه ايي هم كه گرفتن دقيقا كوچه پشتمونه،همه چي عاليه شكر خدا ديروز وسايلم رو حاضر ميكردم و ساك بيمارستان رو ميبستم و تو هم دلت خوش بود كه قراره داداش آلوچه به دنيا بياد يه عالمه باهاش حرف ميزني خدا كنه دوستاي خوب و بعدش داداشهاي خوبي باشين از اون داداشهاي بينظير كه من هميشه تو ذهنم تصورش ميكنم، عكس ازت گرفتم كه دارم ساك رو حاضر ميكنم چقد خوشحالي ايشالا هميشه همين حس رو داشته باشي گلم فردا قراره برم يه سر بازار و برات خريدهاي جشن تولدت كنم طبق هرسال امسال هم توي مهدت جشن ميگيرم براي خودت با دوستات خوش باشي
اميرحسين هي داره به من توضيح ميده داداشي بايد اينجا بخوابه
الهي من فداي قلب پاك و مهربونت بشم اميرحسين جونم