گردش
چند مدت پيش تو خونه خيلي حوصلمون سر رفته بود و خيلي فكر كرديم كجا بريم كه يهو بابايي گفت من دلم ميخواد اكبر جوجه براي ناهار بخوريم و بريم آمل خلاصه اينكه خاله سودي هم اونموقع تهران بود و با عمو حميد و خاله سودي و بابايي راهي شديم به سوي آمل يه گردش نصفه روزه رو داشتيم گرچه كه همش توي راه بوديم اما همين يه سفر كوتاه هم خيلي خوب بود و به همگي خوش گذشت البته اميرحسين يه كوچولو سرما خورده بود و يكم تب داشت كه تو مسير براش دارو خريديم
**************************
پ.ن:امسال نسبت به سال قبل خيلي خوب شدي به موقع از خواب بيدار ميشي و ميريم مهد من فكر ميكردم خيلي كارم سخت باشه آخه تابستون عادت كرده بودي تا ساعتت 10 11 صبح ميخوابيدي يه چندتا عادت خيلي بد داري كه بايد كاري كنم كه تركشون كني وگرنه خيلي به ضررم داره تموم ميشه يكي اينكه خيلي ريخت وپاش ميكني زياد خيلي زياد و دوم اينكه يه چيزي رو كه يه بار ميخريم باز هم ازش ميخواي مثلا سي دي ميخريم خش دارش ميكني دوباره ميگي از همون برام بخريد كه اين عادتت روز به روز داره بدتر ميشه كيف سي دي هم برات خريدم و هرچي بهت ميگم سي دي هات رو بزار تو كبفش كه خش دار نشن اصلا فايده نداره.اسباب بازيهات هم كه نگو بايد محدودت كنم تا قدر وسايلهاتو بدوني هرچي بابات ميخره واست براي چند دقيقه اوله