بي ام و
من كودكي هوشيارم
آماده و بيدارم
از روي عشق و ايمان
از سرزمين ايران
مي كنم پاسداري
با جان و جان نثاري
با قلم و تفنگم
با دشمنان مي جنگم
عزيز دلم ديروز كه اومدم مهد كودك دنبالت خاستيم برگرديم خونه حرفاي جالبي زدي منم تصميم گرفتم اين اتفاق جالب رو توي وبت ثبت كنم .سر خيابون وايساده بوديم تا ماشين بگيريم بريم خونه عصر كه ميشه ميدونه كاج يكم شلوغ ميشه ترافيكه كوچيكي ميشه يه وقتايي.ماشينا آروم آروم ميرفتن منم كه اصلا حواسم به چيز خاصي نبود فقط منتظر ماشين بودم .
زماني كه بابايي رفته بود قشم برات كلي خريد كرده بود شما هم كه عاشق ريموت و سوئيچ ماشيني بابايي هم برات يه ريموت دسته كليدي آورده بود كه روش آرم بي ام و بود بابايي بهت گفته بود اين آرم بي ام و هستش و تو ذهن شما مونده بود كلا در مورد هر ماشيني ميپرسي ما بهت ميگيم اين چيه تو ذهنت حك ميشه فكر كنم در آينده نمايشگاه ماشين ميزاري.
خلاصه اينكه ماشينا داشتن آروم آروم ميرفتن يهو يه بي ام و شاسي بلند رد شد بلند گفتي مامان بي ام و بعدش گفتي 207 و همين جور اسم ماشينا رو گفتي خيلي تعجب كردم و خنده ام گرفت هر كسي پيش ما وايساده بود با تعجب نگاهت ميكرد تا اونجايي كه آرم كيا رو من قبلا بهت نشون داده بودم گفته بودم اين ماله شركت كيا موتوره تا چشت به يه سورنتو افتاد گفتي اينم كيا موتور يه آقايي اونجا وايساده بود داشت نگاهت ميكرد بهت گفت آفرين دخترم خيلي باهوشي من به آقاهه گفتم اين پسره موهات بلنده بعضي از مردم اشتباه فكر ميكنن دختري. من نميدونم لباست رو نگاه نميكنن؟؟ آخه دخترا اينجور لباس نميپوشن.!!!خلاصه روز خوبي بود با اين شيرين زبوني هاي شما ميبوسمت پسر گلم