اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

بابابزرگ مهربونم

1390/9/26 18:58
نویسنده : مامان ستاره
724 بازدید
اشتراک گذاری

يه چند مدتي بود بابابزرگم مريض شده بود و هممون ميدونستيم كه ممكن امروز فردا باشه البته همه ميگفتن شبي كه فوت شد همه شوكه شدن چون خيلي حالش خوب شده بود و همه فكرميكردن رو به بهبوده نگو ازبس خدا دوسش داشته خيلي آروم جان به جان آفرين تسليم ميكنه حتي شوهرم رفته بود غسال خونه براي بارآخر ببينتش وحتي همه ميگفتن اينقدرخوشگل شده بود ويه لبخندي مليحي هم به لب داشته خيلي دلم ميخواست برم ببينمش اما اميرحسين ولم نميكردنميدونم من اينجوريم يا ممكنه همه اينجور باشن ازبس مهربون بود ودوست داشتني مرگش خيلي برام عذاب آور بود هرچند كه ميدونم عمرخودش رو كرده بود و آدمي همينه اما خيلي دوست داشتني بود كه صبح سه شنبه ساعت 9صبح بود مامانم زنگ زدو گفت بابابزرگ فوت شده اينقدرناراحت شدم .به سرعت وسايلهام رو جمع كردم كه خودم رو به مراسم تشييعش برسونم.وقتي رسيدم بوشهر تا درخونه باباينا باز شد ديدم همه مشغول غذادرست كردن براي ظهرهستن زدم زير گريه گفتم هميشه وقتي مي اومدم ميرفتم ديدنش حالا بايد غذاي فاتحه اش رو بخورم.اميرحسين جون هميشه ازبابابزرگم ميترسيدي نميدونم چرا ؟شايدبه خاطر اينكه پيربود .اميرحسين وقتي رسيديم خونه بابام رفتي تو اتاق دايي علي يهو صدام زدي مامان بدو بيا تو اتاق دايي علي يه عالمه عكس بابابزرگه بيشترناراحت شدم بهت گفتم اميرحسين بابابزرگم ديگه رفته پيش خدا.يه ستاره شده رفته تو آسمون. نميخوام تو وبلاگت خاطره بد بزارم اما اين يكي رو ديگه نميشه نزارم

اميرحسين شب اول(٢٣/٠٩/٩٠) كه بابابزرگم تشييع شده بود همش تو آسمون نگاه ميكردي ميگفتي مامان كدوم از ستاره ها بابابزرگه؟شب اول كه رفتيم خونه بابابزرگ ديدم رو تختش يه سيني گذاشتن يه ظرف آب چندتا برگ و سكه و چندتا شمع روشن گذاشته بودن رو تختش رفتم رو تختش نشستم وزدم زير گريه آخرين بار كه باهاش حرف زدمكنارش نشسته بودم رو تختش ،گفت برام خامه بيارخيلي تو دلم موند كه چرا اون سري كه خواستم برم بوشهر يادم رفت خامه ها رو از تو يخچال بردارم ديگه هم نتونستم برگردم از پرواز جا ميموندم

ازبس گل بودي تموم گلهاي عالم كمه

ان شاالله خدا رحمتت كنه و جات تو بهشت باشه

 براي شادي روحش خوشحال ميشم فاتحه بفرستين

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

جغله كوچولو
26 آذر 90 14:25
جغله: سلام ... خوبين شما تبريك ميگم وبلاگتون مطالبش خيلي خوبه ...... در ضمن باعث افتخارمه اگر منم به لينك دوستان خود اضافه كنيد... خوشحال ميشم به وبلاگ من هم بيايد ... موفق و سلامت باشيد.
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
26 آذر 90 14:31
سلام.تسلیت میگم بهتون.خدا رحمتشون کنه و روحشون قرین رحمت الهی باشه.آمین.


از همدرديتون ممنونم
خاله سودی
26 آذر 90 14:34
تسلیت ...........


همچنين
خاله سودی
26 آذر 90 14:34
واقعا غم بزرگی رو دوش ما بود و متحملش بودیم
خاله سودی
26 آذر 90 14:35
یکی از عکسای پدر بزرگ هم میذاشتی


خاله سودی
26 آذر 90 14:35
ایشالا که روحش شاد باشه و بهشت برین ازانش باشه


ايشالا
خاله سودي
26 آذر 90 16:17
فاتحه اي هم قرائت بشه بد نيس


حتما
خاله سیما
26 آذر 90 16:52
سلام مرد بزرگی بود خدایا رحمتش کنه گریههههه


آره واقعا مخصوصا كه يه بنده خدايي به خاطر بدي هايي كه بهش كرده حسابي بايد تاوان پس بده
خاله سیما
26 آذر 90 17:00
در غم از دست دادن عزیزان به سوگ نشستن صبری میخواهد عظیم
مامان ثنا و ثمین
26 آذر 90 17:58
سلام عزیزم/تسلیت میگم.انشااله که مورد لطف و رحمت خدا قرار گرفته باشن.


ممنون عزيزم
خاله سیما
26 آذر 90 18:47
الان داره میده فقط روشو نداره خواهر جان


چي بگيم خواهر
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
26 آذر 90 21:11
خدا رحمتشون کنه. تسلیت می گم


ممنونم
پریا
27 آذر 90 10:01
سلامخانم گل، بهتون تسلیت میگم. خداوند ایشان را بیامرزد و قرین رحمت کند. انشاء الله که روحش با اولياء الله محشور گردد.
ببخشید، با اجازتون من از عکس امیرحسین جون توی لوگوی مسابقه نی نی وبلاگ استفاده کردم. اگه دوست داشتین روز 1 تا 9 دی که روزای رای گیری هست به محمدصدرا با کد انتخاباتی 107 رای بدهید. با تشکر از شما و نی نی ناز و خوشگلتون.


سلام ممنونم،بابت عكس اميرحسين هم ممنونم
مامان ارميا
27 آذر 90 10:14
خدا بيامرزه. روحشون شاد.


ممنونم آه واقعا خدا بيامرزتش
مامي ناهيد
27 آذر 90 10:29
سلام خانمي تسليت انشاالله خدا رحمتش كنه
مامان سارا
27 آذر 90 11:13
سلام
منم تسليت ميگم بهتون اميدوارم آخرين غمتون باشه


مرسي آمنه جون
مامان سارا
27 آذر 90 11:15
راستي عزيزم عكسهاي دماوند رو هم ديدم خيلي قشنگ بود .
واقعا درك ميكنم كه چقدر سرد بوده ولي اصلا نميتونم خودم رو جاي شوهرت و برادر شوهرت بذارم
من كه اصلا تحمل سرما رو ندارم .
الان هم كه دارم عكسها رو ميبينم يه جورايي انگار خنك شدم


پس اومدي حتما ميبرمت
مامان ماني
27 آذر 90 19:10
ان شاالله خداوند رحمتشون كنه





مامان نفس طلایی
27 آذر 90 21:34
تسلیت میگم
خاله سیما
28 آذر 90 0:14
خصوصی
محمد
28 آذر 90 12:39
غمتان سنگین است کلامی برای تسلی نیست صبر زمان یارتان باد روحشان شاد ویادشان گرامی
بابای مهرسا
28 آذر 90 16:18
خدا رحمتش کنه
بابای مهرسا
28 آذر 90 16:20
تو پست بالا نشد نظر بدی.. میخواسنم بگم همیشه لبتون خندون باشه...یلداتون هم مبارک
خاله ی امیرعلی
3 دی 90 22:42
واقعا که خیلی ناراحت شدم روحشون شاد و قرین رحمت الهی
مریم
13 دی 90 13:41
خدا همه بابا بزرگای مهربون رو قرین رحمت کنه.تسلیت میگم


ممنون خانمي
مامان حارث
14 دی 90 0:12
روحش شاد


مرسي حديث جون