اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

سام من اميرحسين

1390/6/24 2:58
نویسنده : مامان ستاره
1,544 بازدید
اشتراک گذاری

مرسي خاله جون كه استارت ساخت اين وبلاگ و زديniniweblog.com 

بله همون جور كه خاله سيما گفت توي يك روز سرد زمستوني ساعت 9.25 صبح بود كه به دنيا اومدي ودنياي منو عوض كردي چه روزهاي تلخ وشيرين گذرونديم من و بابايي بيشتر ازهمه من، كه توضيح ميدم

يه توضيح درباره اسمه وبلاگ:

اسم وبلاگو به اين دليل انتخاب كردم چون قرار بود اسمتو سام بزارم خيلي اين اسمو دوست داشتم

اما چون بابايي دوست داشت اسمتو بزاره حسين منم اميرحسين و انتخاب كردم

البته  هميشه نظرهاي بابايي برام مهمه ولي تو انتخاب اسم خيلي دودل بودم5 روزت بود يا شش روزت كه شناسنامه ات رو گرفتيم من توي اسم مونده بودم تا لحظه آخر آخر كه بابايي اداره ثبت بود مصمم بودم كه بايد سام باشه ولي توي يك لحظه نظرم تغيير كرد و تو شدي امير حسين ما. الانم خيلي اسمتو دوست دارم ولي هنوز هم راسيتش عاشقه اسمه سام هستم براي همين تو شدي سام من اميرحسين.

.

اميرحسين تولدت به اين دنيا مباركniniweblog.com

اينجا تازه چند ساعت از عمرت ميگذره و اين عكس خاله سودي ازت گرفت اومده بود ملاقاتيت كه ببينه پسر خواهرزاده اش چه شكليه .نوه اولي هم بودي بيشتر هيجان داشت نوه اول از بچه دوم .الان ريحانه نوه دومه از بچه اولخجالت

هركسي كه ميومد ملاقاتيت وقتي ميديدنت ميگفتن ماشالا چقد توپوله. امير جونم پسرم وقتي دنيا اومدي وزنت 4 كيلو بود (اما حالا خيلي لاغري) الان داري ميخابي كه شب بيداري هاتو بزاري واسه مامان ديگه آره niniweblog.com

اميرحسين اينجا دوماهه بودي خودت كه بچه ناآرومي بودي، تازه واكسنه دوماهگيتو زده بودي كه بابايي تصميم گرفت تو روببريم ختنه كنيم واي داشتم ديوونه ميشدم اين قضيه هم شده بود قوزه بالا قوز اگه بدوني من چه روزهاي سختي پشت سرگذاشتم به تنهايي بزرگت كردم. بغله كسي نميرفتي همش ناآروم بودي. ميگفتن از نفخه شكمت بود ولي هرچي بود خيلي بهم سخت گذشت من هميشه زيرشكمت ميگرفتم و تا زماني كه خابت ببره تو پاركينگ راه ميرفتم تا نزديكاي صبح .خدايا دلم نميخاد دوباره تجربه اش كنم .مادرجون ميگفت 5تابچه بزرگ كردم يكدومش مثل اميرحسين نبودحالا ديگه حساب كن اميرحسين چقدر گريه ميكرديniniweblog.com

 

قربونت بشم عزيزم داري به جوجوها نگاه ميكني ميخاستي بگيريشون اما تعادل نداشتي تو اين عكس 3 ماهه بودي گلم .خيلي آرزو ميشد برام كه اينقد آروم باشي و بازي كني خيلي بچه نا آرومي بودي هميشه صداي گريه ات تو گوشم بود حتي زماني كه آروم بودي انگارگريه كردن برات شده بود عادت ميزدي زير گريه واي ه گريه هاييniniweblog.com 

يك دقيقه نتونستي آروم باشيا من همرو دارم اميرحسين

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله سودابه
24 شهریور 90 3:20
سلامممممممممم
مبارک باشه


مرسي خاله جون
خاله سودابه
24 شهریور 90 3:22
بهش بگو نصف عمر کومچولویات با خا سودابه بودی!!!!!!!!!!!


حتما خودش هم ميدونه چه روزهايي بوديادش بخير
خاله سودابه
24 شهریور 90 3:23
آخی چطور گریه میکرد سیاه میشد بچه


سودي يادت كه نرفته ديوونه ام كرده بود
خاله سودابه
24 شهریور 90 3:24
عنوان مطلیتم بنویس سام من امیر حسین بابا


اوكي خاله سودي يا گاگيلي
مامان نوژا
24 شهریور 90 8:37
سلام سلام.چه گل پسری دارین.ماشالله.حالا شما سام صداش کنبه ما هم سر بزنید


سلام مرسي ،حتما سر ميزنم
خاله سیما
24 شهریور 90 11:50
سلام من اومدم
بالاخره مامانش یه تکونی به خودت دادیا
عکس پارک بازیش که به عروسکا نگاه میکنه خیلی بالاحال بود دوسش دارم
خاله جون میبوسمت


ملشي خاله شيما جون منم دوشتون دالم
مامان ماني
22 مهر 90 14:19
واي خدا من سام رو اينجور ديدم گريه ميكنه از بچه داري حسابي ترسيدم


نه نترسيد بچه ها كه همشون اينجور نيستن