اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

آغاز چهار ماهگي

1390/6/24 15:37
نویسنده : مامان ستاره
1,197 بازدید
اشتراک گذاری

آي حلزون شاخكي!                  كجا ميري يواشكيniniweblog.com

اولين باري كه گذاشتمت تو روروئك چهارونيم ماهه بودي خيلي كوچولو بودي بيشتر ميذاشتمت كه همش

ازم نخاي بغلت كنم پسره شيطون


آی حلزون شاخكی!
كجا می ری یواشكی؟
جلو میری یواش و ریزه،ریزه
پوست تنت چه نرم و خیس و لیزه
خالهای دونه دونه،دونه داری
به روی پشت روی خود یه لونه داری
ساكتی و خجالتی و تنها
بمون توی باغچه خونه ما.niniweblog.com

عزيزم اميرحسين جان تازه داشتي دندون در مي آوردي و همش انگشتات ميخوردي از لثه گير هم اصلا خوشت نمي اومد.تو اين عكس پنج ماهه بودي و ما تازه از شمال اومده بوديم ،الان عكسهاي شمالت ندارم همشون بوشهره هروقت رفتم بوشهر اونا رو هم ميارم اسكن ميكنم پسركم

چوپونه كجاست؟
تو صحراست
مواظب گله هاست

گله باید چرا كنه
بع وبع و بع صدا كنه
یونجه و شبدر بخوره
علفهای تر بخوره

امير حسين اون روزي كه برات ببعي عقيقه كرديم تقريبا 7 ماهه بودي شب بيست وسوم ماه مبارك رمضان بود كه با گوشتتش حليم درست كرديم و همون جوري كه براي عقيقه كردن بايد تمامه استخون هاي ببعيه دفن كرد.استخونهاشو توي يه پارچه سفيد كرديم و توي باغچه خونمون دفن كرديم. همون موقع بابا سيامكي بايد ميرفت بندرعباس ،تا آيه عقيقه كردن تموم شد بابايي رفت بندرعباس تو اين عكس هم دارن آيه عقيقه كردن و ميخونن پسر گلمniniweblog.com .خيلي ميترسيدي از ببعي

اميرحسين خيلي شيطون بوديا من هر نمونه لثه گيري رو بهت ميدادم مي انداختيش زمين ،خودت و ببين شيطون دستتو كردي زير بالشتكه مبل. خودت و با هر چيزي سرگرم ميكرديniniweblog.com 

هميشه وقتي من رانندگي ميكردم ميپريدي تو بغلم .حق هم داشتي از اونجايي كه وقتي تازه دنيا اومده بودي هميشه با ماشين دورت ميداديم تا بخابي ،از بس نا آروم بودي برات شده بود يه عادت اينجوري ميخابيدي منم مجبور بودم اينجوري رانندگي ميكردم تو بغله هيچكسي هم نميرفتي. اينجا هم عمه فاطمه ازمون عكس گرفت فكر كنم ميخاست توي پياده روي خانوادگي كه يه سه يا چهار سالي هست اگه اشتباه نكنم برگزار ميشه تو سراسر كشورشركت كنه. نوبت استان ما شده بود ميخاستيم بره اسمشو بنويشه niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله سیما
24 شهریور 90 13:16
کوچولوی مامانش چه با مزهایی تو اون عکسی که توی تاب نشستی عاشقتم خاله کاشکی مثه بچه گیهات تپل بودی نه مثه الان لاغر
خاله سودابه
24 شهریور 90 13:22
سلاممممممممممم آخی یادش بخیر چقدر عکس ازت گرفتما حالا مامان سیتاری همشو کومچولو کرده گذاشته تو وبلاگت
خاله سودابه
24 شهریور 90 13:27
از آقا گوسفنده اینجا ترسیده بود
مامانی شیما وحدیث
24 شهریور 90 13:30
سلام مامانی امیرحسین جون .خدا این پسمل نازو واستون حفظش کنه . خاطراتتون وخوب یادتونه . دوست داشتید به ماهم سربزنید خوشحال میشم
خاله سودابه
24 شهریور 90 13:34
آره خیلی نا اروم بودی موقع رانندگی مامان سیتاری خیلی اذیت میکردی وروجک یادم میاد همیشه من تو ماشین واست آهنگ toch my body از mariah carey میذاشتم تو خواب میرفتی خیلی جالب بود مست خواف میشدی


سودي الان هم وقتي touch my body ماريا كري ميشنوه ميگه عوضش نكن خوب يادشه