اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

نمايش

1391/2/15 11:15
نویسنده : مامان ستاره
555 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممممم گل پسري يه چند روزيه كه حوصله ام نميشه درست و حسابي برات آپ كنم نميدونم چرا؟اما خوب امشب در عوض برات به روز ميكنم وبت رو و يه سري عكسهايي ميزارم كه مربوط ميشه به دوشنبه كه از طرف مهدكودك برامون دعوتنامه گذاشته بودن و جلسه ايي بين اوليا و مربيان بود و مثل اينكه همون روز هم شما بچه ها ميخواستين براي ما نمايش بازي كنين و من نميدونستم يعني تيچرت يادش رفته بود به منا فقط به من نگفته بود نمايش دارين و لباس فرم تنت كنم صبح روز جلسه يكي از اوليا به من گفت به شما نگفتن لباس فرم تن بچه تون كنين!!منم جواب دادم نه نميدونستم چرا؟وايشون گفت كه قرار بچه ها نمايش بدن و من بدو برگشتم خونه كه لباس فرمت رو بيارم اما موقعي كه اومدم مهد آخراي نمايش بود و نتونستم ازت عكس يا فيلم بگيرم  يه چند تا عكس از آخراي اجراتون گرفتم

همش به من ميگفتي مامان نري خونه ها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان احسان
8 اردیبهشت 91 1:01
مامان نمی ره عزیزم نگران نباش..
وقت کردی با مامانت پیش ما هم بیا..


حتما مرسي كه به ما سرزدين
مامان ثنا و ثمین
8 اردیبهشت 91 1:17
سلام.خوبین.ببخشید که من یه مقدار کم پیدا شدم ولی بالاخره اومدم.
آفرین به سامی جونم.ولی مامانش کاشکی نرفته بودی خونه.بچه ها خیلی حساس هستن..اون هم موقع هنر نمائی هاشون

آره شما درست ميگين خودم هم وقتي رفتم خونه پشيمون شدم دنبالم ميگشت تو سالن براش ناراحت شدم
مامان رومینا
8 اردیبهشت 91 11:02
آخی عزیزم دوست داشته مامانش هم باشه دیگه موقع اجراش


آره اما من نرسيدم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
8 اردیبهشت 91 15:27
آخیش امیرحسین جونم مامان به خاطر تو اون همه راه رو رفته بود.وگرنه خیلی دلش میخواسته اجرات رو ببینه. ستاره جون امان از این فراموشکاریها.اوایل امسال هم مربیهای مهد ماهان یادشون میرفت جلسات یا برنامه هاشون رو به من خبر بدن.تازه حالا من عضو انجمن اولیاء هم بودم.دیگه اینقدر گوشزد کردم و از مهد سرکشی کردم که حالا اولین نفر به من خبر میدن. خیلی خوبه که امیرحسین نمایشنامه اجرا میکنه ها.آفرین به امیر و آفرین به مربیای مهد. مهد ماهان برای نمایش فقط از بچه های گروه 4تا5 استفاده کرد .
دخترم عشق من
9 اردیبهشت 91 8:30
سلام امیر حسین با این لباسش از بقیه خیلیم خوشکلتره . مامانی نری خونه ها!!قربون پسرم بشم که اینقدر نگران رفتن مامانشه!
زهرا از نی نی وبلاگ213
9 اردیبهشت 91 14:42
سلاااااااااام به کوچولوی عزیزم ومامان مهربونش من زهرا هستم یه پسر کوچولو دارم به اسم محمد حسین و یه نی نی ناز در راه. خوشحال میشم با هم تبادل لینک کنیم و دوستای خوبی برای هم باشیم. لطفا در صورت تمایل منو به اسم نی نی وبلاگ213 لینک کن و خبر بده تا منم لینکتون کنم مرسی
زهرا از نی نی وبلاگ213
9 اردیبهشت 91 16:29
ممنون که سر زدید. من شما رو لینک کردم و بهتون سر میزنم امیدوارم دوستای خوبی باشیم


مرسي عزيزم شما هم به جمع دوستان من پيوستيد
خاله ي اميرعلي
9 اردیبهشت 91 20:13
سلام عزيزم اي واي حيف شد كل نمايشو نديدي خب چه اشكالي داشت همين لباسا كه خوب بود عيب نداره حالا از مربي مهد فيلمو عكس رو ميگيري و هنرنمايي اميرحسين جونو ميبيني بوسسسسسسسسسسسس
مامان علي خوشتيپ
10 اردیبهشت 91 0:17
آفرين به اامير حسين جون.كاش منم ميتونستم اجراتو ببينم


مرسي عزيزممممممم بوسسسسسسسسسسسسس
مامان ریحان عسلی
10 اردیبهشت 91 1:32
سلام
آخی سامی قوربونت برم خاله که دنباله مامانت بودی کاشکی نمی رفتی خدا زیاده اییییی مربی یییییییییییی مهد بکنننننننننننننننننننا ( با لهجه ی خومون بخونیاااااااااا )


ها خوندوم
مامان ریحان عسلی
10 اردیبهشت 91 16:58
خصوصی


مرسي از مرام تركيت خواهر و مرسي از كباب اين مرام جنوبيها نبودااااااااا
مامان نفس طلایی
10 اردیبهشت 91 20:14
عزیزم دلش پیش تو بوده ای جان
مريم مامان امير رضا
10 اردیبهشت 91 21:15
آخ كه چه قدر اين موقع ها حرص آدم در مياد. إحساسي كه برات پيش او مده رو واقعا درك مي كنم. در زمن پسر گليت خيلي با مزه شده


مرسي عزيزم كجايي كم پيدايي؟؟
مامان حارث
10 اردیبهشت 91 22:08
اینو تایید نکن7390
مامان حارث
11 اردیبهشت 91 21:35
تورو خدا تو وبلاگم باور نکن یک نفر وبلاگ من رو دزدید به شما دورغ میگن دارم دیوانه میشم به شدت گریه ام.چکارکنم
اسمش فهمیدم کی بوده باران پاییزی خیلی نامرده
مواظب وبلاگت باشید



؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نميدونم
مامان پسر خرداد
12 اردیبهشت 91 11:48
سلام خوبین .الهی از قیافه اش معلومه که ناراحت شده .هزار تا بوس
مامان ارمیا
12 اردیبهشت 91 13:04
سلام عزیزم. اختیار دارین. فراموش نکردم. تهران نبودم. خصوصی.


مرسي
mami neda
13 اردیبهشت 91 4:09
سلام عزیزممممممم ای جانم پسره هنرمند افرین خاله جون کاش منم نزدیک بودم و از دیدین نمایشتون لذت میبردمممممممم بووووووس خاله جون


مرسي عزيزم
دخترم عشق من
13 اردیبهشت 91 12:52
سلام چند بار اومدم نبودید . امیدوارم بهتر شده باشید و بازم خاطرات قشنگتون رو با امیر حسین جون رو بنویسید منتظرم عزیزدلم

حتما
mami neda
14 اردیبهشت 91 18:39
سلام عزیزم خوبی سام عزیزم خوبه؟ قربونت برم رمزو هر چی میزنم اشتباهه؟؟
خاله ي اميرعلي
18 اردیبهشت 91 9:49
سلام عزيزم
خوبين؟اميرحسين خان خوبن؟
گلم منظورت از نظر خصوصي چي بوده؟منكه نفهميدم
مطلب رمزدارهم كه نداري


داشتم پاكش كردم دير اومدي
مريم مامان اميررضا
19 اردیبهشت 91 3:21
سلام ببخشيد من از خصوصي چيزي نفهميدم ...فكر كنم رمز بوده ؟! دير رسيدم؟ شرمنده خيلي وقت نميكنم بيام نت . مطلبت رو از دست دادم


آره اشكال نداره براي دفعه آينده
مامانیه آرمیتا
7 خرداد 91 3:02
سلام اول ممنون که به وب آرمیتا سرزدین بعداینکه پسرماشالله دوست داشتنی دارین خداحفظش کنه . همیشه شادباشین