روزهاي خسته كننده
سلام عزيزم خوبي ايشالا كه هميشه سلامت باشي ديروز خيلي حصله مون سررفته بود خيلي فكر كرديم چيكار كنيم تصميم گرفتيم بريم پارك هوا هم ابري بود يكمي هم بارن اومد نميدونم چرا اين روزها خيلي خسته كننده شده
تي مسير خونه به پارك بوديم خيلي حرف زديا ماشالا به من رفتي حسابي افتادي به حرف زدن تازه ادا هم در مي آوردي اينجا هم داشتي ميگفتي با صداي كلفت البته ها بن تن دنيات شده بن تن حالا كاشكي يه الگويي بود همش به فكر تغيير شكل دادن و كشتن هيولاهو از اينجور كارها هستي چي بود اين بن تن كه مثه بختك افتاده تو زندگي ما بخداااااااااااااااااااااا
بابايي هم داشت بهت ميگفت نبايد زياد نگاه كامپيوتر كني بازي كني، چشمات ضعيف ميشه تو هم داشتي حسابي براي خودت تصور ميكرديا ميگفتي بابايي چشمام مثل شما و عمو حميد ضعيف ميشه عينكي ميشم به چشماي كوچولوت هم اشاره ميكردي بعدش ميگفتي من دوس ندارم عينكي بشم بچه هاي بد عينكي ميشن(يعني بابايي هم بچه بده)؟
اينم از روزگار ني ني كوچولوي امروز ما