باران و اميرحسين
باز برای آسمون
از راه رسید یه مهمون
یه ابر چاق سیاه
با خنده های قاه قاه
ابرِسیاه شیطون
دوید توی آسمون
نشست کنار خورشید
دامنشو روش کشید
آسمونو سیاه کرد
خنده ای قاه قاه کرد
خورشید به ابر نیگا کرد
پرنده رو صدا کرد
پرنده زود پر کشید
رفت تا به ابرک رسید
پاهاشو قلقلک کرد
به خنده هاش کمک کرد
ابر سیاه هی خندید
اشک چشاشو ندید
خنده ی ابر بارون شد
خورشید خانوم خندون شد
سلام پسر گلم.خوبي امروز برا خودتون از طرف مهد رفتين سرزمين عجايب تو اين هواي باروني
خلاصه اينكه با يه شوق و ذوقي صبح راهي مهد شدي.
داشتم توي فايل عكسات يه نگاهي ميانداختم كه يهو چند تا عكس از تو و باران دختر عموي خودم كه تابستون اومده بودن تهران برا تعطيلاتپيدا كردم .
بله اينم يه عكس خوشگل از پسر نازم كه با باراني داره توي پارك نزديك خونه پدر جون باران بازي ميكنه
اينجا رو بهشون ميگفتم بخونين الاكلنگ تيشه .................
در عوضش بچه ها ميخوندن تاب تاب عباسي خدا منو نندازي ...............
خيلي خوب بود چند روزي كه باران وماهان پسرخاله باران جون تهران بودن. با پسرم حسابي بازي ميكردن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی