رفتن به دماوند
سلام اميرحسين از بس اين چند مدت درگير اتفاقها بودم واقعا نتونستم بيام برات آپ كنم بابايي دو هفته گذشته پنج شنبه(16/09/90) از كربلا اومد.هفته گذشته با بابايي و عمو حميد تصميم گرفتيم بريم دماوند ببين چه كارهايي ميكنيم عمو حميد يه زمين خريده كه تقديمش كرده به تو براي آينده البته ببين چقدردوست داره و ما هم رفتيم يه سري از بنگاهيه بزنيم برا اينكه شروع كنيم يه خونه باغ درست كنيم عمو حميد هم كه اين روزها به شدت دنبال كاراشه داره برا هميشه از ايران ميره هنگ كنگ بعدش هم اگه خدا بخواد و كاراش رديف شه براي زندگي ميره يه جاي ديگه.خلاصه عمو حميد وبابايي گفتن حالا كه ميخوايم بريم جوجه كباب درست ميكنيم وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي وقتي رسيديم هوا منفي 6 درجه بود فكر كن تو اين هواي يخ زده بشيني و كباب بزني به سيخ من كه نميدونستم انگشتام هستن يا نه از بس هوا يخ بود برف هم اومده بود باد ميزد به برفها و ديگه حساب كن چي بودهرررررررررررررررررچي التماس كردم بابا بيخيال نميخواد ميريم خونه سيريم ازبس سرد بود گوش ندادن كه ندادنو نشد وارد محوطه زمين بشيم دم در بنگاهيه بساط جوجه كباب پهن كرديم.اميرحسين من دو تا شلوار سه تا كافشن دوتا دستكش دو تا كلاه سرت كردم از بس يخ بود و هي ميلرزيدي همش ميگفتم سرما خوردي ديگه از فردا بايد مراقبت كنم ازت كه شكر خدا تو سرما نخوردي اما بابايت حسابي سرما خورد
از سرما تمام صورتت قرمز شده بود
يه كارهايي ميكنيم تاريخي تو اين سرما عموحميد درحال كباب كردن بابا سيامك درحال باد زدن
پدر و پسر
ببين چقدر دوست داره هميشه ميگه تمام اموالم مال اميرحسينه
شستن سيب زميني به دقت عمو حميدي
سيب زميني ها از تميزي كنار منقل برق ميزنن
داشتي از سرما ميلرزيدي منم گرفته بودمت بياعكس بگير