اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

آخرين پستم حذف شد

1390/10/19 7:44
نویسنده : مامان ستاره
387 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم چند روز پيش يه پست نوشته بودم در مورد بي حوصلگي خودم و اينكه نتونسته بودم تو رو ببرم بيرون و قرار شد هر وقت بابايي بياد تو رو ببريم سرزمين عجايب يعني بهت قول داده بودم عزيزم

داشتم آخرين مطالب ارساليم رو بررسي ميكردم كه حواسم نبود به جاي اينكه نمايش پستم رو بزنم حذفش كردم اما خوب اشكالي نداره پستهاي زيادي در راه است اما من اين روزها به شدت گرفتارم و شايد تا آخر هفته نتونستم به وبلاگت سر بزنم البته شايد .راستي بابايي شنبه اومد و كلي سوپرايزمون كرد از موقعي كه باباييت رو ديدي اصلا يادت رفته كه بهت گفته بودم ميريم سرزمين عجايب كل وقتت رو با بابايي بازي ميكني البته بابايي هم كه خيلي عاشقته و تمام وقتش به شما اختصاص داده بماند كه در كل خيلي دوس داره بچه ها رو ،علي الخصوص شما كه عزيز دلشي و خيلي عاشقته از شوق بابايي صبح زود از خواب پا ميشي مهد كودك ميري خيلي حرف گوش كني همش خودتو براي باباييت لوس ميكني خلاصه خيلي بلا شدي شيرين زبون ميكني ديروز كه اومده بودم مهد دنبالت وقتي از كلاس آوردنت پايين بلند تو راه پله وايسادي و گفتي باباييم اومده دنبالم؟من گفتم آره بعدش گفتي چه خوبه باباييم هميشه بياد دنبالم دلم يه جوري شد خودت ميدوني به خاطر شرايط كاريش زياد نيست پيشمون اما خوب اين دوران ميگذره خوب ديگه باقيش باشه برا بعدا الان بايد برم دوباره فرودگاه امام خميني كار دارمماچ

اينم آخرين عكسي بود كه براي پست قبليت گذاشتم حذف شد دوباره آپش كدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

خاله سیما
19 دی 90 9:31
سلام
قوربون دل کوچیکت بشم من
ایشالا این روزا هم میگذره و بابایی میمونه پیشت خاله جون
خاله چرا نمیگی بابایی برات چیا کادو میآره میترسی ریحانه ازت بگیره؟


اين دفعه كه اومد برام آتاري دستي خريد خاله سيما سري قبلي هم برام ماشين كنترلي خريد خيلي بزرگ بود من خرابش كردم
مامان ارميا
20 دی 90 8:24
واااااااااااي. اشكال ندار ژه براي من هم پيش اومده. يك بار كلي نوشتم و عكس گذاشتم ديدم يه دفعه همش پريد.انگار آب جوش ريختن روم.


واقعا حسابي حالم گرفته شد
mamani helena
20 دی 90 13:24
azize khale ghorbone negahe mehrabonet


مرسي خاله جون
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
20 دی 90 21:28
سلام .خوبین.واااای منم یه بار تمام نوشته هام پرید.البته مقصر خودم بودم.خیلی بده.مغز آدم یخ میزنه.ولی اشکال نداره.پیش میاد دیگه.
ایشالله شرایط کار بابایی به خوبی جور بشه وبتونین پیش هم باشین.خیلی سخته.من هم مدت زیادی تجربه ش رو داشتم.


خيلي سخته نميدونم كه بشه اما ما ميدواريم كه شرايط جور بشه
خاله ی امیرعلی
20 دی 90 23:36
سلام عزیزم
عیب نداره پیش میاد ولی ادم حسابی کلافه میشه
انشالاه همیشه بابایی پیشتون باشه و همیشه هم امیرحسین جان شاد باشه خوش بحال امیرحسین که باباییش همیشه براش اسباب بازی میخره


مامان پسر خرداد
22 دی 90 10:17
ستاره جون سلام برس به دادم نمی دونم چه وبلاگ هانی اینجوری شده رمزمو درست می دم ولی نمی گه نیست یعنی می دونی اینجوری آدرس وبلاگ می دم می یاد ولی خودم بخوام مطلبی ارسال کنم یا تغییرات بدم نمی شه با مدیریت هم نمی تونم در مکاتبه باشم . اعصابم خورد شده یه محبتی بکن یه تلگراف به مدیریت بزن همین مشکل منو بگو مرسی
اینجوری بنویس می دونم وارد وبلاگ بشم ببینم و نظر بدم ولی نمی تونم مطلب جدیدی ارسال کنم و یا تغییرات و ویرایش بکنم .
مرسی جوابو بزار تو پست مرسی قربونت برم.

سلامممممممم نيره جون خوبي من نبودم يه چند روزي ببخشيد الان پيغامت رو ديدم الان تلگراف ميزنم
مامان رومینا
25 دی 90 15:42
خصوصی


سلام از آشناييتون خوشحال شدم حتما


مامان نسترن
26 دی 90 21:11
الهی خاله قربون اون معلم بازیت بره...چقدر ناز شدی گل پسر....


dp
26 دی 90 22:24
سلام . اولین قهقهه بلند ملیسا : موضوع یادداشت جدید من هستش . ممنون میشم با حضور خودتون این حقیر رو سرافراز کنید و از طرفی هم با گذاشتن یه یادگاری تو قسمت نظرات ، ولو یک سلام ، روزهای خاطره انگیزی رو برای دخترم رقم بزنید . منتظر شما هستیم .
مامان سارا
27 دی 90 7:35
سلام
چه بامزه است وقتي بچه ها با تخيلاتشون بازي ميكنن .
راستي خيلي شانس آوردي كه يه افسر مهربون به پستت خورده چون اين روزها خيلي گير بازاره


خيلي شانس آوردم اينم توي تهران كه اساسي گير ميدن اينقدر دعا به جونش كردم آمنه بخدا


مامان نسترن
28 دی 90 22:21
سلاه عزیزم..تورو خدا یک فکری به حال قالب وبلاگت بکن...مجبورم 2پست عقب تر کامنت بذارم با این پسر خوش ژستت.قربونش برم من....در ضمن اپ کردم...


سلام چشم قالبش رو عوض ميكنم اما براي همه اينجور نميشه نميدونم چرا
مریم
29 دی 90 17:02
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام!!!
خوبی وبت برام درست شد اخرش
بدو بیا پیشمون رمز و خصوصی فرستادم


سلام مگه وبم برات باز نميشد؟
مریم
29 دی 90 17:03
مریم
30 دی 90 16:21
سلام میدونی وبت ویروسی بود بازش می کردم کامپیوترم قات میزد و .....به مامان ریحانه گفته بودم بهت بگه تا دیروز با صدتا صلوات ووبت و باز کردم دیدم درستهسریع و سیر نظر گذاشتم موضوع این بود


اوه ماي گاد خوب به سلامتي كه مشكل حل شده مريم خانوم
مریم
30 دی 90 16:24
اره به قول مامان ماهانی خیلی بده منم یه بار 3بار مطلب کاملیا رو نوشتم ولی بازم پاک شداون لحظه دوست داشتم خودمو بکشم
مریم
5 بهمن 90 17:22
عزیزم 6/11تولد منه شما هم دعوتی


تولدت مبارك