كوهنوردي
وااااااي اميرحسين امروز تو خونه مشغول كار و بار بوديم كه عمو حميد زنگ زد و گفت حاضر باشين بريم دماوند بعد كه اومد دنبالمون من كه گفتم نميام چند مدت پيش رفته بوديم خيلي هوا سرد بودو حسش ندارم بيام نظرمون تغيير كرد به موزه حيات وحش دارآباد و همگي رهسپار به سوي موزه وطبق معمول بابا سيامك هم پیشمون نیست
ماشين رو پارك كرديم بريم موزه ميگفتي مامان من نميتونم ببينم آفتاب نميزاره
در ورودي موزه كه عمو حميد داره با نگهبانش صحبت ميكنه مثل اينكه موزه رو يه سه ماهي ميشه بستن دارن تعمير ميكنن قابل توجه كسائي كه شايد مثل ما در جريان نباشن نريد يه وقت كه برميگرديد
و اينم يه عكس با آقاي قودزيلا به گفته اميرحسين اولش فكرميكردي راستكيه ميترسيدي بعد كه ديدي چندتا بچه كوچولو عكس گرفتن قانع شدي و منم هرچي ميگم دايناسور هست ميگي نه قودزيلاست
واينم چنگي كه به صورت عمو حميد كشيدي برات گذاشتم تو وبت كه بزرگ شدي ببيني چه كارهايي ميكردي
و بالاخره دوربين رو به چنگ آوردي
قربونت بشم كه راه نرفتي همش عمو حميد بغلت كرد
شيوه نوين بغل كردن به شيوه عمو حميدددددددددد
چند تا عكس ديگه هم هست كه دلم نيومد نزارم بقيه رو ميزارم ادامه مطلب
واووووووووووووووووووو چقدر اومدم بالا نتيجه چند سال خوردن و خوابيدن اينه كه به زور كوهنوردي كني
اينجا هم پس از اينكه قله قاف رو فتح كرديم داريم بازميگرديم
وباز حميد زحمت كشيدن و شمارو بغل كنان به پايين بردن كه دستشون درد نكنه
حميد بدو ما ما بدو بالاخره موفق شدم دو تا عكس بگيرم
و اينم پايان سفر از بس كه بالا سرد بود دستاي پسرم سرخ شده بخداااااااااااا منم كه دستكش نياورده بودم و باي باي كردن از همه روز خوش
درحال برگشتن به خونه امير حسين دستكش عمه دستشه