اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

من عاشقه آب بازيم

1390/6/25 0:50
نویسنده : مامان ستاره
1,667 بازدید
اشتراک گذاری

       صبح شد و شب سرآمد  

 خورشید خانم درآمد

    سلام چراغ آسمان  

  خورشید ناز مهربان

    نور می پاشی رو دنیا 

  جان می دی به درخت و کوه و دریا

     خورشید گرم و زیبا 

      چه نعمتی، شکر خدا

niniweblog.com

اميرحسين بايد اينجا بهت بگم سلام صبحت بخير ،تازه از خواب بيدار شده بودي كه گفتي من ميخام برم حموم آب بازي كنم niniweblog.com

ببين از صورتت پيداس تازه از خوابه ناز بيدار شدي،خيلي هم عاشقه اين وانه بودي برات كوچولو شده بود  ولي همش ميخاستي تو اين وانه باشي وحموم كني قربونت بشم تا لحظه آخر كه از حموم مي اومدي بيرون آب باز بود وقتي آب ميبستم گريه ميكردي كه بازش كن به دلت نميچسبيد بدون باز بودن آب حموم كني .و هنوز هم همينجوري خونه رو آب ميبره تا بياي بيرون

niniweblog.com

 

ني ني كوچولوي ما ديگه داره مرد ميشه يك سال و نيمه شده.اينجا به اتفاق مادرجون ،دا علي (يا دايي علي)سودي ،عمو حسن،عمو محمد،عمه فاطمه ومهرداد(عمه فاطي خودم رو ميگمانه عمه فاطمه خودت) اومده بوديم صحرا گردي عيسوند(جز استان بوشهره)و كلي هم خوش گذشت. باباسيامكي هم رفته بود بازي شاهين بوشهر رو نگاه كنه توي استاديوم بوشهر نه اينكه تعصب داشتن بايد ميرفتن خدا رحمت كنه دايي حسن رو،بابايي با دايي هاش رفته بود.چقدر همون روز خنديديم يادش بخير عالي بود بازي وسطي كرديم با عمو ها و زن عموها خلاصه خيلي حال داد.كلا وقتي باهم ميرفتيم بيرون خيلي خوش ميگذشت

نگاه كن تو رو خدا دا علي و عمو محمد چه بلايي به سرت آوردن بازي وسطي تموم شده بود ميخاستن با تو بازي كنن .گلم هنوز هم اونروز رو دقيقا يادمه خيلي خوش گذشت.دا علي عمو محمد دوستون دارمniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

قبل    بعد  

امير حسين يه عكسه باحال از خوت و  باران دختر عموي خودم.عمو اميريا همون امير اينجوري راحت ترم صداش كنم،تازه خونه خريده بودن و من و مامان و سودي اومده بوديم يه سر بهشون بزنيم داشتيم حرف ميزديم كه يهو منو سودي متوجه شديم سر جعبه تلفن بين تو و باران كل كليه كه بيا و ببين يا تو ميكشيدي يا باران و هي جيغ و داد ميزدين كه آخرش توي عكس معلومه پسرا شيرن مثله شمشيرن دخترا موشن مثله خرگوشنniniweblog.com

باران ديگه كاري از دستش برنمي اومد فقط زل زده به ما كه يه چيزي بگيم ما هم اصلا به رو خودمون نيوورديم مامانه باران تو آشپزخونه بود.و سودي اين صحنه رو شكار كرد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان ریحانه
25 شهریور 90 11:45
از دست شما دو تا خاله سدی و مامان سام تو این جور مواقع که نباید طرف بچه خودتو بگیری طفلی باران نازی دوستت دارم آخه باران و ریحانه تو یه روز بدنیا اومدن
خاله سودابه
25 شهریور 90 12:43
عزیزم سامولیکای خاله چقد ناز حمام میکنی
خاله سودابه
25 شهریور 90 12:44
مامان سیتاری چه شعرای خوشگلی برات مینویسه عکس با حجاب با سامولیکا ندارم من؟


نه متاسفانه اگه پيدا كردم ميزارم
خاله سودابه
25 شهریور 90 12:44
قدرت شکار لحظه هام میبینی چه بالاست!!!!


خيلي با حال بود نه
خاله سودابه
25 شهریور 90 12:46
چه خاطره هایی داشتیم حمام خونه قدیمیتو که میبینم شبا تا ساعت 3 با مامان سیتاری بیدار بودیم تو هم فضولی میکردی


يادش بخير نه براي اون خونه براي خاطراتمون از اون خونه خيلي بدم مياد
خاله سودابه
25 شهریور 90 12:47
eeeeeeeeeeeeeeeeeeee دایی علی و عمو ممدم که اینجا هستن به به خوش به حال سامولیکا با همه عکس داره
مامان جون صدیقه
25 شهریور 90 12:57
سلامممممممم
مبارک باشه
وبلاگتو دیدم عزیزم خیلی خوشگله
از اینکه پسر گلم سایت داره خیلی خوشحالم
و آرزوی موفقیت در طول کل عمر میکنم
تاپ تاپ عباسی خدا منو نندازی اگه بندازی تو بغل مامان جونی بندازی
میبوسمت با آرزوی پیشرفت بیشتر بابای


بههههههههه ميبينم كه مادرجون هم برامون كامنت گذاشته مرسي مامان
خاله ی امیرعلی
27 شهریور 90 13:43
سلام خوبین؟ من تعریف سامو از مامان ریحانه جون شنیده بودم ولی نمیدونستم به این خشگلیه خدا براتون حفظش کنه
به ما هم سربزنید
بووووووووووووووووووس


مرسي كه به وب سام سر زديد
مامان ماني
22 مهر 90 14:01
چقدر بانكمه واقعا ،خيلي هم شبيه به دخترهاس دايي علي چيكار كردي بيچاره سامي رو
مامان ماني
22 مهر 90 14:03
نازي بيچاره باران خانوم.اولش فكر كردم باران دختر عموي سامي.بعد متوجه شدم دختر عموي مامان سام


آره دختر عموي خودمه آخه هم عموم دير ازدواج كرد خيلي دير هم كه نه ولي ما زياد اختلاف سن نداريم 10 سال از من بزرگتره