من عاشقه آب بازيم
صبح شد و شب سرآمد
خورشید خانم درآمد
سلام چراغ آسمان
خورشید ناز مهربان
نور می پاشی رو دنیا
جان می دی به درخت و کوه و دریا
خورشید گرم و زیبا
چه نعمتی، شکر خدا
اميرحسين بايد اينجا بهت بگم سلام صبحت بخير ،تازه از خواب بيدار شده بودي كه گفتي من ميخام برم حموم آب بازي كنم
ببين از صورتت پيداس تازه از خوابه ناز بيدار شدي،خيلي هم عاشقه اين وانه بودي برات كوچولو شده بود ولي همش ميخاستي تو اين وانه باشي وحموم كني قربونت بشم تا لحظه آخر كه از حموم مي اومدي بيرون آب باز بود وقتي آب ميبستم گريه ميكردي كه بازش كن به دلت نميچسبيد بدون باز بودن آب حموم كني .و هنوز هم همينجوري خونه رو آب ميبره تا بياي بيرون
ني ني كوچولوي ما ديگه داره مرد ميشه يك سال و نيمه شده.اينجا به اتفاق مادرجون ،دا علي (يا دايي علي)سودي ،عمو حسن،عمو محمد،عمه فاطمه ومهرداد(عمه فاطي خودم رو ميگمانه عمه فاطمه خودت) اومده بوديم صحرا گردي عيسوند(جز استان بوشهره)و كلي هم خوش گذشت. باباسيامكي هم رفته بود بازي شاهين بوشهر رو نگاه كنه توي استاديوم بوشهر نه اينكه تعصب داشتن بايد ميرفتن خدا رحمت كنه دايي حسن رو،بابايي با دايي هاش رفته بود.چقدر همون روز خنديديم يادش بخير عالي بود بازي وسطي كرديم با عمو ها و زن عموها خلاصه خيلي حال داد.كلا وقتي باهم ميرفتيم بيرون خيلي خوش ميگذشت
نگاه كن تو رو خدا دا علي و عمو محمد چه بلايي به سرت آوردن بازي وسطي تموم شده بود ميخاستن با تو بازي كنن .گلم هنوز هم اونروز رو دقيقا يادمه خيلي خوش گذشت.دا علي عمو محمد دوستون دارم
قبل بعد
امير حسين يه عكسه باحال از خوت و باران دختر عموي خودم.عمو اميريا همون امير اينجوري راحت ترم صداش كنم،تازه خونه خريده بودن و من و مامان و سودي اومده بوديم يه سر بهشون بزنيم داشتيم حرف ميزديم كه يهو منو سودي متوجه شديم سر جعبه تلفن بين تو و باران كل كليه كه بيا و ببين يا تو ميكشيدي يا باران و هي جيغ و داد ميزدين كه آخرش توي عكس معلومه پسرا شيرن مثله شمشيرن دخترا موشن مثله خرگوشن
باران ديگه كاري از دستش برنمي اومد فقط زل زده به ما كه يه چيزي بگيم ما هم اصلا به رو خودمون نيوورديم مامانه باران تو آشپزخونه بود.و سودي اين صحنه رو شكار كرد