سفر شمال
اميرحسين عزيزم چهارشنبه شب يهو تصميم گرفتيم با خاله سودي بابا محمد و عمو عباس بريم شمال البته قبلش خاله سيما بهمون زنگ زد كه بريم تبريز اما خوب به دلايلي كه بعدا به خاله سيما توضيح ميدم و همينطور سردي هواي تبريز تصميم گرفتيم بريم شمال اونم چه شمالي حسابي كيف داشت قرار بود صبح ساعت 7 راه بيوفتيم كه مثلا نهار برسيم اونجا و از اين برنامه ها اما تا از تهران زديم بيرون شد ساعت 11 تو راه خيلي خوب بود جاده چالوس پوشيده شده بود از برف،وخيلي از جاها هم بود كه از سرما قنديل بسته بود و خيلي طبيعت زيبايي رو توي زمستون به وجود آورده بود يه رستوران وايساديم و بابا محمد و عمو عباس چايي خوردن و دوباره به راهمون ادامه داديم توي جاده يه اتفاق بدي افتاد كه من اصلا فكر نميكردم يه همچين اتفاقي بيوفته همينطور كه به راهمون ادامه ميداديم يه تكه سنگ بزرگ از بالاي كوه افتاد پايين و مابقي سنگ ريزه ها از رو كاپوت تا صندوق عقب ريخت هممون شكه شديم از ترس خلاصه به كلاردشت كه رسيديم بابا محمد رفت براي خودش دارو بخره كه يه نگاهي به ماشين انداختم من كه تو ذهنم اين بود كه داغون شد ماشين اما خوب خدارا شكر زياد عميق نبود فقط ضريه زده بود رو سقف و روي صندوق عقب ضربه خيلي بدي خورده بود كه به بدنه رسيده بود .هميشه كلاردشت ميمونديم اما سري آخر که رفتيم خيلي اوضاع خراب بودو هنوز هم همون جور بود اونجا قطعي آب داشتن مشكلات زياد بود و راهي عباس آباد شديم توي جنگل عباس آباد خيلي طبيعت زمستونيه زيبايي بود خيلي زيبا بود داشتيم از طبيعت لذت ميبرديم كه جلو راهمون ديديم جرثقيل و دو تكه خيلي خيلي خيلي بزرگ سنگ از رو كوه افتاده بود پايين كه اگه خداي ناكرده ماشين اون لحظه اونجا رد ميشد مثل سكه صافش ميكرد اينقدر بزرگ بود و يه ضخامتي داشتن كه جاده رو بند كرده بودن با جرثقيل كشيده بودنش يه طرف وااااااااااااي كه سنگه كه ديدم خيلي ترسيديم به بابایی گفتم براي برگشتن من يكي از جاده چالوس برنميگردم
منظره جاده چالوس
مشغول آب خوردن
ببین بابایی کجا گذاشته تو رو خیلی ترسیدیا
اینجا یه رستوران بود که برای بابا محمد چایی خریدیم تو هم از این کاسکو خیلی خوشت اومده بود باهاش عکس انداختی
اینجا هم آش رشته خوردیم که خیلی چسبید
منظره زیبای غروب دریای عباس آباد
امیر حسین در حال گفتن دریاااااااااااااااااا
من و بابایی خواستیم بریم لب ساحل دلمون نیومد بدون تو بریم بیدارت کردیم ساعت ٧ صبح با یه هوای ابری، خیلی خوب بود و کلی لذت بردی
با بابایی گوش ماهی جمع میکردین
بابایی در حال خوندن زیارت عاشورا در کنار دریا و امیرحسین در حال بازی و لذت بردن
اسم تو و بابایی نوشتم تو هم میخواستی بنویسی مثل من
بعد از اون حرکت کردیم به سمت تله کابین نمک آبرود و رفتیم جنگل بالا که خیلی خیلی سرد بود و کلی برف اومده بود زودی برگشتیم پایین زمستون هم یه منظره زیبایی داره تو جنگل خیلی خیلی زیبا بود
اینم جنگل نمک آبرود
بعد از نمک آبرود رفتیم به سمت جنگل دو هزارتوی تنکابن آخرین باری که رفته بودم ٤ ماهه بودی که خیلی خوب بود و بعد از اونجا هم رفتیم به سمت رامسر و یه سر رفتیم کلک و لیماکش که خیلی جنگل بکر و زیبایی بود
اینم یه عکس از لیماکش که چند تا خونه اونجا بودن و رب آلوچه جنگلی محلی میفروختن و خاله سودی خرید و راستی اکبر جوجه شعبه رامسر هم رفتیم که خیلی خوشمزه بود سفر زیبا و یکم ترسناکی بود به علت همون ریزش کوه که گفتم خیلی خوب بود