اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

سفر شمال

1391/2/15 11:20
نویسنده : مامان ستاره
1,050 بازدید
اشتراک گذاری

اميرحسين عزيزم چهارشنبه شب يهو تصميم گرفتيم با خاله سودي بابا محمد و عمو عباس بريم شمال البته قبلش خاله سيما بهمون زنگ زد كه بريم تبريز اما خوب به دلايلي كه بعدا به خاله سيما توضيح ميدم و همينطور سردي هواي تبريز تصميم گرفتيم بريم شمال اونم چه شمالي حسابي كيف داشت قرار بود صبح ساعت 7 راه بيوفتيم كه مثلا نهار برسيم اونجا و از اين برنامه ها اما تا از تهران زديم بيرون شد ساعت 11 تو راه خيلي خوب بود جاده چالوس پوشيده شده بود از برف،وخيلي از جاها هم بود كه از سرما قنديل بسته بود و خيلي طبيعت زيبايي رو توي زمستون به وجود آورده بود يه رستوران وايساديم و بابا محمد و عمو عباس چايي خوردن و دوباره به راهمون ادامه داديم توي جاده يه اتفاق بدي افتاد كه من اصلا فكر نميكردم يه همچين اتفاقي بيوفته همينطور كه به راهمون ادامه ميداديم يه تكه سنگ بزرگ از بالاي كوه افتاد پايين و مابقي سنگ ريزه ها از رو كاپوت تا صندوق عقب ريخت هممون شكه شديم از ترس خلاصه به كلاردشت كه رسيديم بابا محمد رفت براي خودش دارو بخره كه يه نگاهي به ماشين انداختم من كه تو ذهنم اين بود كه داغون شد ماشين اما خوب خدارا شكر زياد عميق نبود فقط ضريه زده بود رو سقف و روي صندوق عقب ضربه خيلي بدي خورده بود كه به بدنه رسيده بود .هميشه كلاردشت ميمونديم اما سري آخر که رفتيم خيلي اوضاع خراب بودو هنوز هم همون جور بود  اونجا قطعي آب داشتن مشكلات زياد بود و راهي عباس آباد شديم توي جنگل عباس آباد خيلي طبيعت زمستونيه زيبايي بود خيلي زيبا بود داشتيم از طبيعت لذت ميبرديم كه جلو راهمون ديديم جرثقيل و دو تكه خيلي خيلي خيلي بزرگ سنگ از رو كوه افتاده بود پايين كه اگه خداي ناكرده ماشين اون لحظه اونجا رد ميشد مثل سكه صافش ميكرد اينقدر بزرگ بود و يه ضخامتي داشتن كه جاده رو بند كرده بودن با جرثقيل كشيده بودنش يه طرف وااااااااااااي كه سنگه كه ديدم خيلي ترسيديم به بابایی گفتم براي برگشتن من يكي از جاده چالوس برنميگردم

منظره جاده چالوس

مشغول آب خوردن

ببین بابایی کجا گذاشته تو رو خیلی ترسیدیا

اینجا یه رستوران بود که برای بابا محمد چایی خریدیم تو هم از این کاسکو خیلی خوشت اومده بود باهاش عکس انداختی

اینجا هم آش رشته خوردیم که خیلی چسبیداز خود راضی 

 

 

منظره زیبای غروب دریای عباس آباد

امیر حسین در حال گفتن دریاااااااااااااااااا

 من و  بابایی خواستیم بریم لب ساحل دلمون نیومد بدون تو بریم بیدارت کردیم ساعت ٧ صبح با یه هوای ابری، خیلی خوب بود و کلی لذت بردی

با بابایی گوش ماهی جمع میکردین

بابایی در حال خوندن زیارت عاشورا در کنار دریا و امیرحسین در حال بازی و لذت بردن

اسم تو و بابایی نوشتم تو هم میخواستی بنویسی مثل من

بعد از اون حرکت کردیم به سمت تله کابین نمک آبرود و رفتیم جنگل بالا که خیلی خیلی سرد بود و کلی برف اومده بود زودی برگشتیم پایین زمستون هم یه منظره زیبایی داره تو جنگل خیلی خیلی زیبا بود

 

اینم جنگل نمک آبرود

بعد از نمک آبرود رفتیم به سمت جنگل دو هزارتوی تنکابن آخرین باری که رفته بودم ٤ ماهه بودی که خیلی خوب بود و بعد از اونجا هم رفتیم به سمت رامسر و یه سر رفتیم کلک و لیماکش که خیلی جنگل بکر و زیبایی بود

اینم یه عکس از لیماکش که چند تا خونه اونجا بودن و رب آلوچه جنگلی محلی میفروختن و خاله سودی خرید و راستی اکبر جوجه شعبه رامسر هم رفتیم که خیلی خوشمزه بود سفر زیبا و یکم ترسناکی بود به علت همون ریزش کوه که گفتم خیلی خوب بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

خاله ی امیرعلی
8 اسفند 90 19:09
سلام عزیزم
همیشه به گشت و گذار سفرتون بی خطر
خداروشکر اتفاق بدی نیفتاده و خطر رفع شده
چه عکسهای قشنگی واقعا طبیعت زمستونی چیز دیگه اس
راستی عزیزم این بابا محمد کیه؟اسم همسری که آقا سیامکه
به خاله سودی سلام برسون


سلاممرسي گلم به بابابزرگش كه باباي سيامك باشه ميگه بابا محمد عزيزم
مامان نفس طلایی
8 اسفند 90 20:19
همیشه به گردش عزیزم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
8 اسفند 90 22:55
همیشه به گشت و گذار
مامان ریحانا
9 اسفند 90 1:28
سلام
به به پس خبری ازتون نیست رفتید ددر
خوشحالم بهتون خوش گذشته
وای بخیر گذشت حتما یه صدقه کنار بذارید واسه دفع بلا خواهری
برگشتنی ازچه مسیری برگشتید
حالا بیا خصوصی بهم بگو چطور شد نیمدین پیشه ما



خصوصيت رو چك كن خواهر
دخترم عشق من
9 اسفند 90 8:56
سلام سفرتون بخیر . خدارو شکر مشکلی پیش نیومده و سفرتون به خیری و خوشی بوده .امیر حسین جون رو از طرفم ببوس
مامان حارث
9 اسفند 90 11:56
سلام خاله کم پیدایی؟
واااااااااااای مواطب باشین
چرا تبریز نرفتی خواهرت گناه داره



سلام خوبي مهمان داشتم بعدش هم رفتيم مسافرت ببخشيد نبودم


مامان پسر خرداد
9 اسفند 90 12:17
سلام خوش اومدین به شمال ؟خوبه که بهتون خوش گذشت


سلام مرسي
محمد
9 اسفند 90 13:37
شاد باشید وسلامت
مامان نسترن
9 اسفند 90 23:19
به به همیشه مسافرت و گردش گلم....با این عکسای قشنگت حسابی دل ما رو اب کردی...منم از این مسافرتا میخوام..البته اضافه کنم یک همسفر جیگر مثل امیرحسین جون هم میخوام


عزيزم مرسي نيلوانا كوشمولو ببوشش
مریم مامان امیررضا
10 اسفند 90 2:44
وای چقدر من رو هوایی کردی گریم گرفته ...ما این مسیر رو هر سال 2 بار میرفتیم تابستونا و عید... مادر بزرگم شهسوار زندگی میکردن ... تک تک مسیرتونو با چشم بسته میتونم برم...پسر گل همیشه شاد باشی و قدر این روزای قشنگ رو بدون که هیچ وقت تکرار نمی شه


عزيزممممممممم ايشالا شما هم به زودي مياين و شمال ميريد راستي نوروز مياين تهران؟
mami neda
10 اسفند 90 2:53
سلام . به به دلمان شمال خواست.. همیشه به مسافرت و تفریح. عکسا هم عالی شدن پسر خوشتیپمونم که بهش حسابی خوش گذشته.. خدارو شکر که خطر از سرتون گذشته.... بوسسسس عزیزم


سلام به سلامتي بهتر شدين عزيزم ايشالا با هم همسفر ميشيم
مامان رومینا
10 اسفند 90 23:44
آخ جون سفر.منم دلم میخوااااااااااااااااااااااااااادخدا رحم کرده .خوشحالم خوش گذشته عجب منظره ای حال کردم.ما که اینجا برف ندیده ایمدلمان برف خواست یهووووووووووووووووو
دخترک
11 اسفند 90 0:20
سلام
شمال تو زمستونم قشنگه ها
گل پسرتونو ببوسید


مرسي دوست گلم كه به من سر زديد منم نتونستم توي وبتون براتون كامنت بزارم كد امنيتي برام باز نميشه براي ارسال، يه دوست بلاگفايي ديگه هم دارم براي اون هم چندين مدته نميتونم كامنت بزارم
مامان ثنا و ثمین
11 اسفند 90 14:24
سلام.خدا رو شکر که خوش گذشته و بلا دور شده.
مامان الینا
11 اسفند 90 23:56
وای خوش به حالتون با این عکسا کلی دلمون رو هوایی کردین انشاالله که همیشه به گردش وخوش گذرونی


مرسي خاله جون
مامان سارا
13 اسفند 90 9:23
چه جاي باحالي رفتين
واااااااااي خوشبحالتون منم برف ميخوام


عزيزم بوشهراز عيد به بعد برف مياد منتظر باش
نفس
15 اسفند 90 11:31
سفر به سلامت اميدوارم خوش گذشته باشه وبتون خيلي خوبه
مامان ارمیا
15 اسفند 90 12:29
به به چه عکسهایی. آأم هوس می کنه. خوش گذشته ها. خوش به حالتون. همیشه خوش باشین.