گردش
چند مدت پيش تو خونه خيلي حوصلمون سر رفته بود و خيلي فكر كرديم كجا بريم كه يهو بابايي گفت من دلم ميخواد اكبر جوجه براي ناهار بخوريم و بريم آمل خلاصه اينكه خاله سودي هم اونموقع تهران بود و با عمو حميد و خاله سودي و بابايي راهي شديم به سوي آمل يه گردش نصفه روزه رو داشتيم گرچه كه همش توي راه بوديم اما همين يه سفر كوتاه هم خيلي خوب بود و به همگي خوش گذشت البته اميرحسين يه كوچولو سرما خورده بود و يكم تب داشت كه تو مسير براش دارو خريديم ************************** پ.ن:امسال نسبت به سال قبل خيلي خوب شدي به موقع از خواب بيدار ميشي و ميريم مهد من فكر ميكردم خيلي كارم سخت باشه آخه تابستون عادت كرده بودي تا ساعتت 10 11 صبح ميخوابيدي يه چندتا...
نویسنده :
مامان ستاره
10:59