اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

گردش

چند مدت پيش تو خونه خيلي حوصلمون سر رفته بود و خيلي فكر كرديم كجا بريم كه يهو بابايي گفت من دلم ميخواد اكبر جوجه براي ناهار بخوريم و بريم آمل خلاصه اينكه خاله سودي هم اونموقع تهران بود و با عمو حميد و خاله سودي و بابايي راهي شديم به سوي آمل يه گردش نصفه روزه رو داشتيم گرچه كه همش توي راه بوديم اما همين يه سفر كوتاه هم خيلي خوب بود و به همگي خوش گذشت البته اميرحسين يه كوچولو سرما خورده بود و يكم تب داشت كه تو مسير براش دارو خريديم ************************** پ.ن:امسال نسبت به سال قبل خيلي خوب شدي به موقع از خواب بيدار ميشي و ميريم مهد من فكر ميكردم خيلي كارم سخت باشه آخه تابستون عادت كرده بودي تا ساعتت 10 11 صبح ميخوابيدي يه چندتا...
5 مهر 1391

آلوچه

امروز تصميم گرفتم رسما اومدن آلوچه كوچولو رو به جمع خانواده سه نفرمون كه داريم ميشيم 4 تا رو اعلام كنم و تا بهمن ماه مهمونون از راه ميرسه اميدوارم داداشهاي خوبي براي هم باشيد و سلامتي هر دوتون رو از خداي بزرگ ميخوام ...
4 مهر 1391

اولين روز مدرسه

سلام پسر خوشگل و عزيزم فردا صبح رسما اولين روز مدرسه ات باز ميشه و شما وارد سطح kg2 ميشيد امسال سومين سالي هست كه تواين مدرسه داري درس ميخوني خيلي برات خوشحالم خيلي مدرسه برات خوبه خيلي مقرراتي ميشي و من از اين موضوع خيلي راضي ام كه پسر گلم تشخيص ميده و خودش رو با مكان وفق ميده چقدر من اين شعر رو دوس دارم اگه بدوني الان وقتي يادم به اون روزهاي كودكي و مدرسه رفتن خودم مياد چقدر دلگير ميشم از اينكه همه ميگفتن قدر اين روزهاتونو بدونين ديگه تكرار نميشه من ميخنديدم و دركش نميكردم الان وقتي درسهاي دبستان رو ميبينم فقط حسرت ميخورم بهترين دوران زندگي يه انسان به نظر من كودكيشه اين تصاويرها اميرحسين جون خيلي براي من خاطره انگيزه زندگيهاي ساد...
1 مهر 1391

جشن شكوفه ها

سلام اميرحسين جون خوبي عسلم ؟امروز خيلي كارها داشتيم اول بايد ميرفتيم كلاس موسيقي بعدش هم بهمون خبر داده بودن كه جشن شكوفه ها امروز برگزار ميشه و از فردا بايد بريد مهدكودك كه چون شما نيمه دوم سال 86 هستين بايد مهد برين و امسال kg2 هستي خيلي خيلي خوشحالم واقعا مهد كودك براي شما بچه ها لازمه مخصوصا كه امسال تابستون من بيشتر از هر موقع يعني بيشتر از پارسال متوجه شدم كه چه خوبه مهد براي بچه ها .بابايي كه اصلا راضي نميشد تابستون هم بزارمت مهد ميگفت بچه گناه داره بزار تابستون استراحت كنه اما به نظر من براي روحيه ات خيلي بهتر بود مهد ميرفتي اخه تو خونه خيلي تنها بودي از تنهايي پناه مياوردي به كامپيوتر ،كامپيوتر خاموش ميكردم شروع ميكردي به ريخت و پا...
28 شهريور 1391

اميرحسين و جوجو

سلامممممم پسر خوب و خوشگلم خيلي اين روزها دارم برات دير به دير آپ ميكنم ميدونم اما خيلي سرو شلوغ بوده اين روزها و نتونستم بيام برات آپ كنم مموري دوربين هم پر بود از عكسهاي خالي نشده ايي كه رم ريدرو توسط شما پسر شيطون خوردو خمير شده بود و به همين دليل اصلا نتونستم بيام برات پست جديد بزارم .تقريبا يك ماه پيش رفته بودم تره بار خريد همين جور كه داشتيم ميرفتيم تو راه يه آقايي نشسته بود و هي جوجو ميفروخت تا ديدي گفتي مامان منم ميخوام من اولش نميخواستم بخرم آخه جوجوها زود ميميرن گناه دارن ديگه شما اصرار كردي و منم تن به خواسته شما دادم و دوتا خريديم كه زياد جيك جيك نكنن خلاصه اينكه همون روز اول يكي از جوجوها رو بردي با آب يخ شستي منم تو آشپزخونه م...
22 شهريور 1391

چند تا عكس

اميرحسين شيطون خيلي دوست داره وقتي ماماني داره تو آشپزخونه كارهاش رو انجام ميده بياد همون جا بازي كنه بيچاره آقا گاوه له شد   ...
18 مرداد 1391

پسر شيطون

سلام پسرم خوبي ؟اين كه ميگن وقتي بچه ها تو خونه صداشون نياد ببين داره چه شيطوني ميكنه راسته ها مثلا خودت چند شب پيش حسابي داشتي تو خونه ورجه وورجه ميكردي يهو صدايي ازت نيومد اومدم تو آشپزخونه كه از يخچال آب بردارم بخورم ديدم بلههههه اميرحسين كنترل قطارش رو برداشته كشوهاي كابينت رو باز گذاشته و يه چاقو پيدا كرده و داره با نوك چاقو پيچهاي كنترلش رو وا ميكنه.من هاج واج نگات ميكردم تازه شما در عين خونسردي تمام داشتي بهم توضيح ميدادي همه پيچهاش رو باز كردي اون پيچ وسطيه نميتوني باز كني مياي كمكم ازم درخواست كمك هم داشتي بهت گفتم اميرحسين چرا به چاقو دست زدي خيلي خطرناكه خداي ناكرده يهو دستت ببره چي؟ اما شما  ميگفتي خوب حالا بزار اين پيچ ر...
13 مرداد 1391