اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

اميرحسين و چك آپ داداشيش

سلام اميرحسين من خوبي ؟همونطور كه بهت قبلا قول داده بودم ديروز وقت داشتم براي چكاپ ماهانه ،اول از همه جواب آزمايشم رو گرفتم كه اين مثلا آزمايشگاه اون آزمايشي رو كه دكتر برام نوشته بود رو اشتباه از من گرفته بودن  خلاصه اش كنم اما حسابشون دارم آزمايشم رو گرفتم و  اومدم مهد دنبالت و بهت گفتم كه قراره بريم دكتر خيلي خوشحال شدي و وقتي رسيديم مطب خانوم دكتر كلييييييييي با منشي خانوم دكتر صحبت كردي  منشي خانوم دكتر ازت پرسيد ميخاين اسم داداشت رو چي بزارين؟تو هم گفتي پويان عجيب خوشت اومده ها از اين اسم جالب اينجاست كه من اولش فكر ميكردم شايد يكي از همكلاسيهات باشه اما پرسيدم گفتن تو كلاس پويان نداريم!به منشي ميگفتي...
29 آبان 1391

امیرحسین و سرماخوردگی

امان از این فصل سرما و ویروسهاش امیر حسین منم سرما خورد پنجشنبه شب بود خيلي تو خونه حوصله ات سررفته بود همون موقع داشتم با خاله سيما چت ميكردم خلاصه كه هي گفتي مامان بريم يه سي دي جديد بخريم منو راضي كردي از خونه بريم بيرون هوا هم ابري بود اما بارون نبود خلاصه همين كه ما از خونه راه افتاديم بارون شد اونم چه باروني ما هم نيمه راه بوديم خلاصه رفتيم سوپري كوچه بغليمون و سريع برگشتيم خونه از همون شب شروع كردي به سرفه خلط دار حالت كاملا خوب بود من نميدونم چطور يهو اينجوري شدي تو همون فاصله ايي كه رفتيم و برگشتيم ؟خلاصه تا صبح بارون بود فردا صبح كه يكم بارون بند شد بردمت درمانگاه نزديك حونمون جمعه هم بود رفتيم و پزشك كه شما رو ديدن گفتن به شدت گلو...
8 آبان 1391

مهموني ميترا جون

سلام اميرحسين خوبم اين روزها هوا خيلي خوب شده داره كم كم رو به سردي ميره و امروز صبح هم كه هواي نيمه ابري باحالي رو داريم جونم بهت بگه چند روز پيش خونه دوستم ميترا جون دعوت بوديم خانومها بابچه هاي گلشون بودن و ميزبان ميترا جون و رونيكا جون كه از دوستهاي گل موسيقي خودته ،مهموني خيلي عالي بود كلي كيف كرديم هم ما مامانا هم شما بچه ها همون روز من شما رو فرستادم مهد آخه براي ناهار قرار داشتيم براي همين ساعت 1.30 اومدم دنبالت اما تا رسيديم خونشون يكمي طول كشيد خيلي پر ترافيكه مسيرشون تازه اون ظهر بود اونقدر شلوغ بود خلاصه مطلب وقتي رسيديم شما رفتي با دوستاي خودت بازي كني ما خانومها هم دور هم جمع شديم و با هم گپيديم و ميترا جون يه ميز ناه...
1 آبان 1391

اميرحسين و بازي فكري

اين روزها سرم شلوغه ها صبح زود از خواب پا ميشيم تو رو ميبرم مهد با وجود اينكه ما الان سه نفرهستيم چنان خونه در طول روز ريخت و پاش ميكني تازه الان كه اينقدر باهات صحبت كرديم داري بهتر ميشي كه خلاصه من بيچاره همش درگير تميزي و جمع و جور كردن خونه هستم تا هم به خودم ميام ميبينم كه بايد بيام دنبالت و بيايم خونه تمرينات كلاس موسيقيت هم چند برابر شده و هر روز تمرين داريم و خلاصه باهات خيلي درگيرم تا بهت ياد بدم و تو هم تمريناتت رو بزني و يه وقتايي حوصله نداري و تمريناتت رو تموم نميكني خلاصه ديگه روزم شب شده و روز جديد و كارهاي بيشتر اون وقت بعضي ها ميگن اگه بچه اول بره مدرسه بهتره بچه دوم رو بياري واقعا كسايي كه اين حرفها ...
26 مهر 1391

اولين كار كلاسي

اميرحسين وقتي روز چهارشنبه از مهد اومدي خونه يه برگه تو كيفت بود كه مربيت گذاشته بودعكسهاي خودت من مامانم و بابام و عكسهاي بابايي و مامان و باباش رو بچسبونم و تحويل بدم ديشب وقتي خواب بودي كارات رو انجام دادم از توي كامپيوتر همينجوري چندتا عكس انتخاب كردم و پرينت زدم و چسبوندم برات البته عكس بابا محمد رو نداشتم تنها عكسي كه ازش بود در حال چرت زدن بود منم بخاطر اينكه جاي عكسش خالي نباشه به همون اكتفا كردم و اون رو برات چسبوندم. اينم ربعه شجره نامه ات واي يهو دلم براي باباي خودم هم تنگ شد قربونش برم مخصوصا وقتي داشتم عكسش رو ميچسبوندم الان يكسال ميشه تقريبا كه نديدمش خودش هم كه نمياد پيشمون همش ميگه شما بياين بوشهر . ************...
15 مهر 1391

اميرحسين و آقاي پليس

سلام اميرحسين جون پنجشنبه بردمت پارك نزديك خونمون تا يه حال و هوايي عوض كنيم يكم تو پارك بازي كردي و بعدش طبق معمول از شما اصرار براي سينما سه بعدي و من بهت توضيح ميدادم كه زياديش خوب نيست و قانع شدي برات سيب زميني خريدم و بردمت قسمت بالاي پارك و اونجا كلي براي خودت بازي كردي البته تنها بوديم و شما هم براي من توي بازي خريد ميكردي و البته آلوچه كوچولو رو هم نصيحت ميكردي كه نبايد هيچ وقت به وسايلهاي شخصي شما دست بزنه و منم فقط به حرفات گوش ميدادم وميخنديدم اميدوارم كه داداشهاي خوبي براي هم باشين خلاصه اينكه من تو رو خيلي ازآقاي پليس ترسوندم بهترين صلاح وقتي كه خيلي شيطون ميشي ميگم زنگ ميزنم آقاي پليس تو رو جريمه كنه و آروم ميشي اما اونشب تو پ...
8 مهر 1391