اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

اميرحسين بازيگوش

سلام عزيز دلم پسر كوچولوي خوبم امروز عصر كه از مهد مي آوردمت خونه همش ميگفتي منو ببر پارك منم كه امروز خيلي بيرون گرفتار كاروبار بودم حسابي خسته و كوفته اصلا حال اينو نداشتم كه ببرمت پارك سرما بخوري و.............. خلاصه با چندتا شكلات مخت رو زدم اين هفته هم كه تعطيلي و من بيچاره ميكشي، مهد كه ميري خوبه حداقل با بچه ها بازي ميكني تو خونه همش نق ميزني وقتي هم كه بيرون ميريم ديگه خونه بيا نيستي از دست اين بچه ها اي خدااااااااااا و خيلي هم پسر شيطوني هستي تو خونه آروم و قرار نداري وقتي ساكتي يواشكي ميام بهت سر ميزنم ميبينم كه............. كار خراب شدي و خونه به طرز فجيعي به هم ريخته شده كه در اون لحظه ميخام خودمو رو بكشم  آ...
12 آذر 1390

نذري ديروز

  باز محرم شدو دلها شکست از غم زينب دل زهرا شکست باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست آب در اين تشنگي از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست قاسم وليلا همه در خون شدند اين چه غمي بود که دنيا شکست محرم ماه غم نيست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسين است   سلام عسلم ديروز بابايي رفت زيارت امام حسين (ع) ، موقعي كه ميخواستي دنيا بياي يه نذر كوچولو براي سلامتيت كردم هرساله اداش ميكنم . تصميم گرفتم درستش كنم اونم به تنهايي بين خودمون باشه ها تا قبل از اينكه دنيا بياي كه من پيش پدرجون كار ميكردم زياد اهل آشپزي نبودم وقتي كه دنيا اومدي كه هيچي بلد نبودم الان كه شما سه سال و نه ماهته ماماني موفق شده ...
11 آذر 1390

سنجش بينايي

پسر گلم ديروز سنجش بينايي توي مهد كودك داشتين.كه من بيرون خيلي كار داشتم سريع خودمو به مهد رسوندم كه پيشت باشم بگذريم از اينكه قرار بود دكتر ساعت سه بيان و تا يه ربع به پنج تاخير داشتن و از سروصداي بچه ها داشتم ديوونه ميشدم. خاله سيما هم يهو بهم خبرداد كه فرداش ميخان برن تبريز و امشب ميان خونمون كه من ميخواستم اساسي دعوتشون كنم اما شوهر خاله سيما كار داشتن.خلاصه اينكه سنجش رو انجام داديم و سريع اومديم خونه چه باروني بود همون روز. اينم كارت سنجش بينايي بعد از سنجش سريع اومديم خونه و يه چيزهايي هم براي شام تدارك ديديم و خاله سيما اومد خونمون و براي آخرين بار از خونمون وبش رو آپ كرد .الان هم رسيده خونه ولي اينترنتش قطع شده فع...
1 آذر 1390

از پارسال تا امسال ;)

اينم عكس سفره هفت سين پارسال توي مهد و عكس4×3 كه به مهد برا ثبت نام داده بودم كوچولو بوديا دفتر روزنگار پارسال. اينم برنامه كلاسي امسال اينم دفتر روزنگار امسال با عكس 4×3 كه به مهد دادم يه نقاشي خوشگل از پسرم البته به كمك من اما پيشرفت كردي خورشيد رو داشته باشين اين رنگ آميزي مربوط به كلاس موسيقي ميشه كه نت ها رو رنگ كردي   ...
27 آبان 1390

از پارسال تا امسال

سلام عشق من چند بار تصميم گرفتم در مورد كارهايي كه از پارسال توي مهد انجام دادي رو تو يه پست برات بزارم كه امشب اين كارو انجام دادم اين برنامه كلاسي پارسالته كلاس رابعه جون اينم يه نمونه رنگ آميزي از پارسال مثلا خواستي 1 رو رنگ كني اينم رنگ آميزي حرفc البته تعداد كارات خيلي خيلي زياده من يه چنتايي همين جوري برداشتم اسكن كردم   اينم مربوط به كلاس فرانسه هست آموزش رنگ به زبان فرانسه اينم مربوط به كلاس رياضيه اينم يه عكس خوشگل با مربي پارسال رابعه جون به اميرحسين گفتم چرا لباتو تو عكس اينجوري جمع كردي بهم گفت اخه آب بينيم ميخاست بياد اين پست ادامه دارد.....
26 آبان 1390

اميرحسين و مهدكودك

اي امير حسين شيطون دوباره شروع كردي به نق زدن كه من مهد كودك نميرم اين همون حالتيه كه ميگه نميرم مهد  و جالب اينجاس كه وقتي خونه اي اين حرف رو ميزني و مرتب نق ميزني كه نميري. وقتي پات به مهد ميرسه تا تيچرت رو ميبيني يه گودباي ميگي من در عجب ميمونم كه تا نيم ساعت پيش يه قشقرقي داشتم باهات سر مهد رفتن اما حالا بدو ميره سر كلاس اونم با خنده؟؟؟ اما خوب جاي شكرش باقيه كه تظاهريه در كل دوست داري بري اما برام ناز ميكني اي شيطون تو پستاي قبليت در مورد برف نوشته بودم امروز موفق شدم بعد از يه عالمه كلنجار رفتن با پادشاه بزرگ اميرحسين خان به حياط بريم و عكس بگيريم هر چند كه برفها آب شدن اما خب بدك هم نبود ...
25 آبان 1390

سلام بر وارث غدير

بوی خوش بهشت از کنار آن آبگیر، یعنی غدیر عرشیان و بهشتیان، جان ها را می نوازد این چه بوی خوشی است که حتی پس از عبور صدها سال هنوز فضای جان مشتاقان را می نوازد. غدیر تکرار اولین است در کلام آخرین، همان کلام نورانی که در اولین پیام، علی را به برادری و وصایت خواند و در غدیر، اعلام ولایت و امامت او را فرمود. مهر بی مثال از آفتاب، نورانی تر و گرما بخش تر، صبحگاهان به اشارت او سر از خواب بر می دارد. ستارگان آسمان نیز وامدار نیم نگاه اویند و ما هم جرعه نوش جام ولای آن بزرگ، آن عزیز، آن مهربان تر از پدر، آن جاری از باران و آن خوب تر از پاکی که:  شرف، بازوت گیرد تا بخیزد محبت، آب بر دست تو ریزد چه گویم مهربانی مادر توست نگاه راستی در...
23 آبان 1390