اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

اميرحسين متعجب از ديدن برف!!!!!!!!!!!!!

پسر گلم ما تقريبا يه هفته اي تهران نبوديم رفته بوديم براي مراسم خاله سودي كه نتونستم قبل از رفتن آپ كنم. ديشب برگشتيم وقتي رسيديم در خونه با تعجب به اطراف نگاه ميكردي هي ميخواستي يه چيزي بگي ولي با تعجب نگاه ميكردي كه چي شده ما نبوديم از تاكسي كه پياده شديم.يهو گفتي مامان برف اومده snow اومده اينقدر هيجان زده بودي تا من در حياط رو باز كردم يه گوله گنده برف برداشتي و كوبيدي تو صورت من منم از اين كارت خوشم اومده بود شروع كرديم تو حياط برف بازي خلاصه كلي حال داد با پسرم برف بازي. امروز صبح هم با يه التماس به مهد رفتي نه اينكه چند روز خوش گذشته بود وحسابي بازي كردي فكر ميكردي مهد تعطيل شده. اميرحسين ميخواستم ببرمت تو حياط ازت عكس بگيرم...
22 آبان 1390

باران و اميرحسين

    باز برای آسمون               از راه رسید یه مهمون یه ابر چاق سیاه               با خنده های قاه قاه ابرِسیاه شیطون              دوید توی آسمون نشست کنار خورشید      دامنشو روش کشید آسمونو سیاه کرد           خنده ای قاه قاه کرد خورشید به ابر نیگا کرد      پرنده رو صدا کرد پرنده زود پر کشید &nb...
8 آبان 1390

هواي باراني

باز باران با ترانه با گوهرهاي فراوان مي خورد بر بام خانه يادم آرد روز باران گردش يك روز دیرین خوب و شیرین توي جنگل هاي گيلان كودكي ده ساله بودم شاد و خرم نرمو نازك چست و چابك با دو پاي كودكانه مي دويدم همچو آهو مي پريدم ازلب جوي دور ميگشتم ز خانه مي شنيدم از پرنده داستان هاي نهاني از لب باد وزنده رازهاي زندگاني بس گوارا بود باران وه چه زيبا بود باران مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني رازهاي جاوداني, پندهاي آسماني بشنو از من كودك من پيش چشم مرد فردا زندگاني خواه تيره خواه روشن هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا قيصرامين پور- روحش شاد پسر نازم من  اين شعر رو خيلي دوس دارم و كلي خاطرات كودكي باهاش دارم.هر وقت ميخونمش ميشم بچه 10 ساله ديروز .&nb...
6 آبان 1390

يه جمعه عالي با عمو حميد و اميرحسين و هواي پاك

کنار گل تو باغچه نشستن دو تا زنبور یه مهمونی گرفتن                با یه دونه ی انگور                خانوم و آقا مورچه رد میشدن از اونجا          زنبورای مهربون صدا زدن بفرما!  شاپرک و کفشدوزک         می پریدن رو گلها زنبورا ی مهربون صدازدن بفرما!  کنار باغچه حالا زیاد شدن مهمونا مورچه ها و کفشدوزک شاپرک و زنبورا  یه مهمونی گنده دادن اون دو تا زنبور منم بردم براش...
5 آبان 1390

مهد كودك

ميرم مدرسه ميرم مدرسه            جيبام پر فندق وپسته        پسرك من نميخوره غصه            اون ميتونه بره به مدرسه اين عكس مربوط به سال تحصيلي 90-89 روز جشن كريسمس، شما رو پاي پاپا نوئل نشستي اينجا هم با بچه ها رفته بودين سرزمين عجايب كلي خوش گذرونده بودين   امسال هم برا خودت مردي شدي و ميخاي سال تحصيلي خوبي داشته باشي در حال رفتن به مهد اينم يه عكس خوشگل با عمو حميد .ديشب عمو حميد با عمه فاطمه رفتن چين ،چقدر از الان دلمون برا عمو حميد و عمه ف...
30 مهر 1390

جشن كارنامه ها

جشن در مجتمع حيدر بابا واقع در پونك امير حسين جوني جشنه كارنامه ها خيلي بهت خوش گذشت.جشنه نيمه اول كارنامه ها بود من از پارسال كه سال 89 باشه تو رو گذاشتم مركز تخصصي دو زبانه سعادت آباد.يه دوست داشتي اسمش عرفان بود يكي هم آرتين هميشه باهم شيطنت داشتين.راستي بارمان و نگفتم خيلي دوسش داشتي هميشه باهاش بازي ميكردي خونه اشون هم رفتيم يه بار   اينم دوسته عزيزت بارمان جون كه خيلي دوسش داري ولي امسال رفته مهد راه رشد.منم اسمتو برا ساله ديگه اونجا رزرو كردم  روز جشن كارنامه ها اگه تونستي منو پيدا پيدا كني (ماماني) ورودي سالن جشن-مجتمع فرهنگي حيدربابا واقع در پونك ورودي سالن جشن بازم شادی و بوسه گل...
28 مهر 1390

ريحانه و لوز

قابل توجه ريحان عسلي و  مامانش   ديشب داشتم با دايي علي چت ميكردم .بهم گفت ميخام چنتا عكس خنده دار بهت نشون بدم همين جور عكس فرستاد، همه اش عكساي ريحاني بود تا چشم به يكي از عكسهاي ريحاني افتاد حسابي خنديدم و ....................... اولش باور كردم كه نكنه ريحاني اينجور لوز خورده و خوابش برده بعد كه عكس رو بزرگ كردم ديدم ........ حتما اين از شيطنت هاي دايي علي هست آخه از اين كارا زياد ميكنه شايد هم نه كار يكي ديگه باشه ولي خيلي عكس خنده داري شده من كه حسابي به ريحان كوچولو خنديدم ريحاني بيچاره كي اين بلا رو سرت آورده ؟؟؟؟؟؟ ولي عكست خيلي خنده داره.   ...
27 مهر 1390

بي ام و

 من كودكي هوشيارم آماده و بيدارم از روي عشق و ايمان از سرزمين ايران مي كنم پاسداري با جان و جان نثاري با قلم و تفنگم با دشمنان مي جنگم عزيز دلم ديروز كه اومدم مهد كودك دنبالت خاستيم برگرديم خونه حرفاي جالبي زدي منم تصميم گرفتم اين اتفاق جالب رو توي وبت ثبت كنم .سر خيابون وايساده بوديم  تا ماشين بگيريم بريم خونه عصر كه ميشه ميدونه كاج يكم شلوغ ميشه ترافيكه كوچيكي ميشه يه وقتايي.ماشينا آروم آروم ميرفتن منم كه اصلا حواسم به چيز خاصي نبود فقط منتظر ماشين بودم . زماني كه بابايي رفته بود قشم برات كلي خريد كرده بود شما هم كه عاشق ريموت و سوئيچ ماشيني بابايي هم برات يه ريموت دسته كليدي آورده بود كه روش آرم بي ام و ...
26 مهر 1390

تولد ارسام

خورشيد خانم سكه  طلاي آسمونه براي زمين مادري خوب و مهربونه زمين ما با نور اون گرم ميشه دل زمين با نور اون نرم ميشه خداي پاك خالق آسمانها خالق هم زمين و هم زمانها خورشيد خانم چشمه ي نور را آفريد با نور او از دل خاك ، گياه و گل آمد پديد شكر مي كنيم خدا ي مهربون را داده   به ما زمين  و آسمون  را پسر گلم هفته گذشته دوشنبه تولد يكي از بچه هاي كلاس موسيقي (ارسام جون) بود كه مامان نازيش يه جعبه شيريني آورد سر كلاس.البته بين استراحت بود كه تولدشو بهش تبريك گفتيم وبعد با همه بچه ها يه عكس يادگاري انداختين       و بعد از عكس گرفتن شم...
24 مهر 1390

رفتن به پارك

  پاييزه پاييزه برگ از درخت مي ريزه هوا شده كمي سرد روي زمين پر از برگ ابر سياه و سفيد رو آسمان را پوشيد دسته دسته كلاغها مي روند به سوي باغها همه مي گن به يك بار غار و غار و غار و غار   عزيزه دلم ديروز بعدازچند روز كه به شدت مشغله داشتم تصميم گرفتم شمارو به پاركي كه نزديكه خونمون هست ببرم.   در راه رفتن به پارك بوديم كه فروشنده سوپرماركت كنارخونمون يه هاپو كوچولويي داشت اونو آورده بود پارك برا خودش بازي كنه شما هم خيلي هاپو كوچولوها رو دوست داري از دور وايسادي نگاش كردي  به من ميگفتي مثله او داگيه تو ميس شان د شيپه(ايتس شان د شيپ منظورت بود)منم گفتم نه اون سگه گله است با اين هاپو ك...
22 مهر 1390