اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

تولد ارسام

خورشيد خانم سكه  طلاي آسمونه براي زمين مادري خوب و مهربونه زمين ما با نور اون گرم ميشه دل زمين با نور اون نرم ميشه خداي پاك خالق آسمانها خالق هم زمين و هم زمانها خورشيد خانم چشمه ي نور را آفريد با نور او از دل خاك ، گياه و گل آمد پديد شكر مي كنيم خدا ي مهربون را داده   به ما زمين  و آسمون  را پسر گلم هفته گذشته دوشنبه تولد يكي از بچه هاي كلاس موسيقي (ارسام جون) بود كه مامان نازيش يه جعبه شيريني آورد سر كلاس.البته بين استراحت بود كه تولدشو بهش تبريك گفتيم وبعد با همه بچه ها يه عكس يادگاري انداختين       و بعد از عكس گرفتن شم...
24 مهر 1390

رفتن به پارك

  پاييزه پاييزه برگ از درخت مي ريزه هوا شده كمي سرد روي زمين پر از برگ ابر سياه و سفيد رو آسمان را پوشيد دسته دسته كلاغها مي روند به سوي باغها همه مي گن به يك بار غار و غار و غار و غار   عزيزه دلم ديروز بعدازچند روز كه به شدت مشغله داشتم تصميم گرفتم شمارو به پاركي كه نزديكه خونمون هست ببرم.   در راه رفتن به پارك بوديم كه فروشنده سوپرماركت كنارخونمون يه هاپو كوچولويي داشت اونو آورده بود پارك برا خودش بازي كنه شما هم خيلي هاپو كوچولوها رو دوست داري از دور وايسادي نگاش كردي  به من ميگفتي مثله او داگيه تو ميس شان د شيپه(ايتس شان د شيپ منظورت بود)منم گفتم نه اون سگه گله است با اين هاپو ك...
22 مهر 1390

روزگار سپري شده

باز با دست كوچكت، امروز میروی تا مداد برداری می نویسی تو؛آب ، بابا، نان باز انگار، مشق شب داری شعرهای كتاب را از حفظ با صدای بلند میخوانی خوش به حالت كه یاد می گیری درس امروز را به آسانی درسهای كتاب می گویند: ژاله گلدان پر گلی دارد ژاله هر روز توی گلدانش آب را قطره قطره می بارد میروی در حیاط و می كاری توی گلدان خود ، گل لاله كاش گلدان كوچكت می شد مثل گلدان پر گل ژاله   به همين سادگي روزگار ميگذره الان ديگه امير حسين من برا خودش مردي شده واقعا تا چشم رو هم بزاريم روزگار سپري شده اينم نتيجه شيطنت، داشتي با خاله ستايش جونت بازي ميكردي كه بالا ابرو راست خورد به لب طاقچه خونه پدر جونينا و شكست 4 تا بخيه خوردي واي وقتي دا...
22 مهر 1390

اميرحسين و ماجراهاي ماشين

پشت کوه دوباره خورشید خانوم در اومد با کفشای طلا و  پیرهنی از زر اومد   آهسته تو آسمون چرخی زد و هی خندید ستاره ها رو آروم از توی آسمون چید   با دستای قشنگش ابرا رو جابه جا کرد از اون بالا با شادی  به آدما نیگا کرد   دامنشو تکون داد رو خونه ها نور پاشید آدمها خوشحال شدن خورشید بااونها خندید... سلام به همگي شما دوستان عزيز ببخشيد كه من اينقدر دير دارم آپ ميكنم خيلي سرم شلوغ بود اين روزها اصلا فرصتشو نداشتم ولي در عوض يه عالمه مطلب دارم كه بايد كم كم اونا رو آپ كنم.خواهرم توي يه از عنوانهاي وبلاگش www.raihane.niniweblog.com كه فكر كنم عنوانش ري...
19 مهر 1390

من عاشقه آب بازيم

       صبح شد و شب سرآمد    خورشید خانم درآمد     سلام چراغ آسمان     خورشید ناز مهربان     نور می پاشی رو دنیا    جان می دی به درخت و کوه و دریا      خورشید گرم و زیبا        چه نعمتی، شکر خدا اميرحسين بايد اينجا بهت بگم سلام صبحت بخير ،تازه از خواب بيدار شده بودي كه گفتي من ميخام برم حموم آب بازي كنم  ببين از صورتت پيداس تازه از خوابه ناز بيدار شدي،خيلي هم عاشقه اين وانه بودي برات كوچولو شده بود  ولي همش ميخاستي تو اين وانه باشي وحموم كني قربونت بشم ت...
25 شهريور 1390

سفر به شيراز

عزيزه دلم اگه اشتباه نكنم توي  نه ماه بودي كه با بابايي و خاله سودي رفتيم شيراز دندوناتو ميبيني دو تا مرواريد كوچولو .رفته بوديم رستوران صوفي توي عفيف آباد بابايي عاشقه غذاهاي رستورانه صوفيه تازه ناهار خورده بوديم و خاله سودي ازت عكس گرفت چه هواي خوبي بود همون روز.غذا هم كه حسابي چسبيد يه ته چين خوشمزه مرغ به سبك صوفي عالي بود.     اينم يه عكس با من و بابايي توي محوطه پارك هتل شيراز عمه خوب و نازم خیلی برام عزیزه هرچی غذا می پزه خوشمزه و لذیذه وقتی با اونها باشم غصه و غم ندارم دنیا برام قشنگه هیچ چیزی كم ندارم. اميرحسين جون ،بيچاره عمه تازه از سر كار اومده بود ناهار بخوره ...
24 شهريور 1390

آغاز چهار ماهگي

آي حلزون شاخكي!                  كجا ميري يواشكي اولين باري كه گذاشتمت تو روروئك چهارونيم ماهه بودي خيلي كوچولو بودي بيشتر ميذاشتمت كه همش ازم نخاي بغلت كنم پسره شيطون آی حلزون شاخكی! كجا می ری یواشكی؟ جلو میری یواش و ریزه،ریزه پوست تنت چه نرم و خیس و لیزه خالهای دونه دونه،دونه داری به روی پشت روی خود یه لونه داری ساكتی و خجالتی و تنها بمون توی باغچه خونه ما. عزيزم اميرحسين جان تازه داشتي دندون در مي آوردي و همش انگشتات ميخوردي از لثه گير هم اصلا خوشت نمي اومد.تو اين عكس پنج ماهه بودي و ما تازه از شمال اومده بوديم ،الان عكسهاي شمالت ن...
24 شهريور 1390

سام من اميرحسين

مرسي خاله جون كه استارت ساخت اين وبلاگ و زدي   بله همون جور كه خاله سيما گفت توي يك روز سرد زمستوني ساعت 9.25 صبح بود كه به دنيا اومدي ودنياي منو عوض كردي چه روزهاي تلخ وشيرين گذرونديم من و بابايي بيشتر ازهمه من، كه توضيح ميدم يه توضيح درباره اسمه وبلاگ: اسم وبلاگو به اين دليل انتخاب كردم چون قرار بود اسمتو سام بزارم خيلي اين اسمو دوست داشتم اما چون بابايي دوست داشت اسمتو بزاره حسين منم اميرحسين و انتخاب كردم البته  هميشه نظرهاي بابايي برام مهمه ولي تو انتخاب اسم خيلي دودل بودم5 روزت بود يا شش روزت كه شناسنامه ات رو گرفتيم من توي اسم مونده بودم تا لحظه آخر آخر كه بابايي اداره ثبت بود مصمم بودم كه بايد سام باشه ولي تو...
24 شهريور 1390

تقدیم به تو

  سلام این وبلاگ رو تقدیم میکنم به خواهر زاده خوبم سام که الان تهران زندگی میکنه و خیلی دلم براش تنگ شده مامانش خیلی تنبلی کرده  واسه درست کردن دفتر خاطراتش من استارتشو میزنم و تحویل میدم بهش میگه دیگه دیره واسه وبلاگ درست کردن ای مامان بد  خیلی دوستت دارم  خاله جون     ...
23 شهريور 1390