آبیترین، دریاییترین و آسمانیترین تقدسِ زندگیمان
نميدونم ازكجا بگم گفتنی ها خیلی زیاد امیرحسین، يه چند مدتي بود ميخواستم درباره اين پستت برات بنويسم گذاشتم بمونه برای شب تولد ٤ سالگیت. وقتي به اين فكر ميكنم كه پسر ناز وسالم دارم حس خوبي بهم دست ميده حسي كه سرشار از عشق ومحبت مادری نسبت به پسر گلم، یه حسی که قبل از بچه دار شدن اصلا نمیفهمیدمش حتی شاید یه وقتایی میگفتم که حس خوبیه اما تا مادر نشدم درکش نکردم اما حالا با بند بند وجودم ٤ ساله که همراهمه و حسش میکنم وقتی کوچولو بودی و مریض میشدی از ترس هول میکردم که چی شده اولین بار که حمومت دادم میترسیدم خفه شی زیر آب البته اینها همه اش از روی بی تجربه گی و نابلدی من بود وقتی دو ماه بودی و ختنه ات کردیم من نموندم تواتاق باب...
نویسنده :
مامان ستاره
17:05