اميرحسيناميرحسين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

★ ★سام من امیر حسین ★ ★

آبی‌ترین، دریایی‌ترین و آسمانی‌ترین تقدسِ زندگی‌مان

نميدونم ازكجا بگم گفتنی ها خیلی زیاد امیرحسین، يه چند مدتي بود ميخواستم درباره اين پستت برات بنويسم گذاشتم بمونه برای شب تولد ٤ سالگیت. وقتي به اين فكر ميكنم كه پسر ناز وسالم دارم حس خوبي بهم دست ميده حسي كه سرشار از عشق ومحبت مادری نسبت به پسر گلم، یه حسی که قبل از بچه دار شدن اصلا نمیفهمیدمش حتی شاید یه وقتایی میگفتم که حس خوبیه اما تا مادر نشدم درکش نکردم اما حالا با بند بند وجودم ٤ ساله که همراهمه و حسش میکنم وقتی کوچولو بودی و مریض میشدی از ترس هول میکردم که چی شده اولین بار که حمومت دادم میترسیدم خفه شی زیر آب البته اینها همه اش از روی بی تجربه گی و نابلدی من بود وقتی دو ماه بودی و ختنه ات کردیم من نموندم تواتاق باب...
15 ارديبهشت 1391

گردش

سلامممممممم خوبي اميرحسين يه چند روزي ميشه كه مهمون داريم و خاله سودي و شوهرش اومدن خونمون و ديشب با هم رفتيم بيرون و يه چرخي زديم اولش رفتيم بام تهران يكم براي خودمون منظره شهر و ببينيم كه خيلي قشنگ بود و باصفا البته هوا خيلي سرد بود نميشد زياد بمونيم اينم يه نما از بالا كه زياد پيدا نيست خيلي تاريك بود با بابايي پايين رو نگاه ميكردين در آخر هم توي ماشين خوابت برد و ماهم رفتيم جيگركي نزديك خونه عمو حميد و جيگر خورديم با خاله سودي و عمو عباس و عمو حميد و بابايي كه كلي خوش گذشت ...
15 ارديبهشت 1391

اينم از جشن تولد 4 سالگيت

عزيزم دلم بازم تولدت مبارك خيلي دوست داشتم بيام تو كلاس  باهات شمع فوت كنم اما نذاشتن  گفتن بالا والدين اجازه نميدن اما خب اشكالي نداره همينكه بهت خوش گذشت با دوستات خيلي خوب بود براي من مابقي عكسها ادامه مطلب   راستي بايد از بابايي تشكر خيلي خيلي ويژه كنم براي اينكه يه مدتي بود ميخواستم براي خودم دوربين كنون بخرم و ايشون براي تولد من كه امروز بود دوربين هديه دادن و براي شما هم تو حسابتون پول ريختن همسر عزيزم بهترين چيزي كه ميتونم بگم اينه كه ازتون تشكر ويژه كنم. اينم هديه هايي كه براي بچه ها خريدم كادوشون كردم صورتي ها براي دخترها، سبزها براي پسرها اون آبيه هم ماله خودته اينم ب...
15 ارديبهشت 1391

تولد رونيكا

سلام اميرحسين امروز تولد رونيكا دوستت بود اين چند روزهاخيلي روزهاي پر كاري داشتم به جز جمعه .كه امروز رو ميخواستم استراحت كنم و بمونم خونه اما خوب ساعت 4.30 بود تصمم گرفتم كه ببرمت تولد رونيكا.تا رسيديم ساعت 6.30 شد تموم اين دوساعت رو تو ترافيك خشكمون زد تا رسيديم play house آخراي جشنش بود اما خوب ما فقط 1 ساعت اونجا بوديم از اولش هم كه رسيديم به خاطر اينكه خيلي دير بردمت اصلا نيومدي با دوستات عكس بگيري و بدو رفتي سراغ بازيها .   ...
15 ارديبهشت 1391

سفر شمال

اميرحسين عزيزم چهارشنبه شب يهو تصميم گرفتيم با خاله سودي بابا محمد و عمو عباس بريم شمال البته قبلش خاله سيما بهمون زنگ زد كه بريم تبريز اما خوب به دلايلي كه بعدا به خاله سيما توضيح ميدم و همينطور سردي هواي تبريز تصميم گرفتيم بريم شمال اونم چه شمالي حسابي كيف داشت قرار بود صبح ساعت 7 راه بيوفتيم كه مثلا نهار برسيم اونجا و از اين برنامه ها اما تا از تهران زديم بيرون شد ساعت 11 تو راه خيلي خوب بود جاده چالوس پوشيده شده بود از برف،وخيلي از جاها هم بود كه از سرما قنديل بسته بود و خيلي طبيعت زيبايي رو توي زمستون به وجود آورده بود يه رستوران وايساديم و بابا محمد و عمو عباس چايي خوردن و دوباره به راهمون ادامه داديم توي جاده يه اتفاق بدي افتاد كه من ...
15 ارديبهشت 1391

خريد عطر

سلاممممم ببخشيد اين روزها زياد فرصت ندارم بيام نت و برات آپ كنم چند روز پيش با بابا محمد و بابا سيامك رفتيم ميدون آرژانتين از هايلند عطر بخريم و اينو بهت بگم كه عاشق عطر و ادكلن هستي ازت عكس گرفتم كه ببيني چه كارهايي ميكردي براي خودت تست ميكردي خيلي شيطوني كرديا داري براي خودت عطر تست ميكني بلاااااا بهت گفتم اميرحسين قهوه بو كن تا بوي عطرهايي كه تست ميكني قاتي نكني به من ميگفتي اين قهوه است براي خودم شير قهوه درست كنم باهاش داشتي ميگفتي شير من ازت عكس گرفتم   ...
15 ارديبهشت 1391

اميرحسين و ماهي گلي

سلام سلام سلام خوب هستي اين روزها شمارش معكوس زمستون شروع شده و كم كم داره بهار از راه ميرسه البته عيد امسال نميدونم چرا برام بيمزه اس اما خوب اين نيز بگذرد و دو شب پيش يهو بهم گفتي بريم ماهي گلي بخريم و با هم رفتيم سمت فروشگاه شهروند اونجا ماهي ميفروختن و هفت سين براي سر سفره خلاصه اينكه دو تا ماهي خريديم نميدونم چرا همون شب كه خواستيم بريم ماهي بخريم چي شد كه يهو عينك آفتابيت رو برداشتي و گفتي من ميخوام عينك بزنم و من هرچي توضيح ميدادم كه عزيزم كسي تو شب عينك آفتابي نميزاره تو روز براي اينكه آفتاب اذيت نكنه چشمامون عينك ميزنيم و از اين حرفها /اخرش ميگفتي خوب مامان من دوس دارم منم گفتم اوكي اشكال نداره عينك بزن اون وقت ميبيني تو شب چشمات جا...
15 ارديبهشت 1391

كنسرت 90/12/15

سلام عزيزم امروز كنسرت كلاسي داشتين و بابايي نبود كه با هم بريم يه چيزي بهت بگم اميرحسين وقتي كنسرتتون برگزار شد خيلي خوشحال بودم خيلي خيلي وقتي بزرگ ميشي و عكس و فيلم خودت رو ميبيني كه وقتي بچه بودي اولين كنسرتت چجوري بوده بزرگ كه شدي چي ياد گرفتي و ساز تخصصيت چيه ؟؟؟؟ من كه نزديك بود از خوشحالي زياد بزنم زير گريه اينم اسامي كلاس كه بروشور چاپ كرده بودن خوب حالا عكسها سالن كنسرت ورودبه سالن كنسرت شروع كار مابقي ادامه مطلب   هر كسي يه ساز دستشه اميرحسين هم زنگوله دستشه بازي با نت كه هر كسي يه نت داره و شعرش ميخونه يا اينكه توي خونه نت خودش وايميسته من خيلي لذت بردم...
15 ارديبهشت 1391

آخرين پست سال 90

و به قول حافظ شيرازي: نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد               عالم پير دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد             چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد ************************************************************ سال 90 هم داره كم كم لحظات آخرش رو سپري ميكنه باهمه خوبي ها و بدي ها داره تموم ميشه گرچه كه زمستون داره تا لحظات آخر مقاومت ميكنه اميرحسين عزيزم مامان جان ميخوام يه چندتا نصيحت كوچولو كنم اين نصيحت رو بهش فكركن: روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامرو...
15 ارديبهشت 1391